.5.

145 40 3
                                    

کرخت و بی‌حوصله بین قفسه‌های فروشگاه راه میرفت و هرچی به دستش میرسید توی چرخ‌دستی مینداخت.

بعد از برداشتنِ بسته‌ای که حتی نمیدونست چیه دستی روی دستش نشست: چیکار میکنی کوک؟ اینو چرا برداشتی؟

نگاهی به قیافه متعجب جیمین و نگاهی به بسته توی دستش انداخت. وقتی متوجه چیزی نشد دوباره به جیمین نگاه کرد.

پسر سری تکون داد و همینطور که بسته رو ازش میگرفت تا سر جاش برگردونه گفت: تو به جلبک قرمز آلرژی داری. حواست کجاست؟

از اینکه نمیتونست همونجا پسر رو بغل بگیره و ببوسه لعنتی نثار خودش، پدرش و تمام دنیا کرد و با لب‌هایی فشرده از حرص چرخ‌دستی رو به جلو هُل داد.

.

آخرین کیسه خرید رو هم توی صندوق عقب ماشین گذاشت و درحالی که درش رو می‌بست به جیمینی که طرف دیگه خیابون جلوی کامیون بستنی ایستاده و مشغول انتخاب طعم‌های مورد نظرش بود نگاه کرد.

فقط اون پسر میتونست تو اوج سرمای ژانویه بستنی اسکوپی هوس کنه.

بعد از چند دقیقه بستنی‌های رنگارنگ رو تحویل گرفت و با ذوق به سمت جانگکوکی که تمام مدت دست‌به‌سینه به ماشین تکیه داده و منتظرش بود چرخید.

دستاش رو بالا آورد و قیف‌های بستنی رو با خنده دندون‌نمایی براش تکون داد و جانگکوک محوِ شیرینیِ بیش اندازه شکوفه پرتقالش لبخندِ کمرنگی زد. شیرینی‌ای که لحظاتی بعد تبدیل زهرِ تلخی شد و تمام وجودش رو فرا گرفت.

ماشین سیاه شاسی‌بلندی با نهایت سرعت به پسرِ درحال عبور از خیابون نزدیک شد و صدای جیغ لاستیک‌هاش با صدای جانگکوک که اسم جیمین رو فریاد میزد درهم آمیخت.

وحشت‌زده به سمت پسری که وسط خیابون افتاده بود دوید و اسکوپ‌های بستنی زیر پاهاش له شد.

جسمِ بی‌حال و رنگ پریده‌اش رو در آغوش کشید و صورتش رو به طرف خودش برگردوند. پلک‌های نیمه باز و تنفسِ بریده بریده‌اش رو که دید بازدمش رو بیرون داد و سرش رو به سینه‌اش فشرد.

با صدای تک‌بوقی برگشت و به ماشین سیاه که چند متر جلوتر ایستاده بود نگاه کرد. دستی از شیشه ماشین بیرون اومد و انگشت شستش رو به نشونه اخطار به سمت پایین گرفت.

پدرش اولین هشدار رو بهش داده بود.
.
.
.

Neroli [kookmin]Where stories live. Discover now