.2.

170 40 11
                                    

_ پسره‌ی احمق! مگه بهت نگفتم تا وقتی قبول نکردی با "یه‌جین" نامزد کنی حق نداری پاتو اینجا بذاری؟

پلک هاش از فریادِ مرد رو به روش بهم فشرده شد ولی بدون اینکه سرش رو بالا بیاره با صدای گرفته‌ای گفت: می‌دونین که اینکارو نمیکنم .. پدر.

مردِ میانسال با حرص گلدانِ نقره تزئینی روی میزش رو به طرف پسر پرتاب کرد و بلندتر داد زد: تو بی‌جا میکنیییی!

گلدان با ضرب زیادی به گونه پسر خورد و پُر سر و صدا روی مرمرهای کفِ اتاق افتاد.

درد وحشتناکی در یک لحظه توی سر و صورتش پیچید و باعث شد روی زانو خم بشه.

دستش رو روی گونه‌اش گذاشت و پاهاش از ضعف شروع به لرزیدن کرد اما باز هم به خودش اجازه ناله کردن نداد.

صدای پدرش این بار با لحنِ آروم اما سرد و ترسناکی به گوشش رسید: یادت باشه .. تو وارث این کمپانی هستی. به نفعته هر چه زودتر از اون پسره‌ی حرومزاده فاصله بگیری وگرنه قول نمیدم اتفاقات خوبی براش بیوفته "جانگکوک".

.
.
.

Neroli [kookmin]Where stories live. Discover now