پسر با دستپاچگی و نگرانیای که از تک تک حرکاتش پیدا بود درِ کیسه یخ رو بست و کنار جانگکوک نشست تا اونو روی صورتش بذاره: آخه چطور میلهی به اون بزرگی رو ندیدی؟ ببین چه بلایی سر خودت آوردی.
بدون اینکه جوابی بده کیسه رو ازش گرفت و خودش روی گونه کبود و ورم کردهاش نگهش داشت.
دستِ پسر شروع به نوازشش کرد و تنِ گرمش بهش چسبید. با همون لحن پُرمحبتی که همیشه جانگکوک رو خلع سلاح میکرد گفت: خیلی درد میکنه عزیزم؟
دردِ جسمیش در برابر درد روحی و فشاری که تحمل میکرد هیچ محسوب میشد. چشماشو محکم بست و دست دیگهاش رو مشت کرد تا دورِ کمر پسر حلقه نشه.
بوی روغنِ شکوفه پرتقالی که جیمین استفاده میکرد بینیش رو پر کرده بود. دستش نرم و تسکیندهنده روی سر و صورت جانگکوک میچرخید و حالش رو از اینی که هست بدتر میکرد.
دلش میخواست با تمام وجود بغلش کنه و انقدر به خودش فشارش بده که باهاش یکی بشه، تا کسی نتونه بهش آسیبی بزنه.
نزدیکتر شدنش رو که حس کرد دیگه نتونست طاقت بیاره و ناگهان از جا بلند شد. کیسه یخ رو روی کاناپه انداخت و بدون نگاه کردن به پسری که حالا هاج و واج مونده بود گفت: باید برم شرکت. و راهِ خروج از خونه رو در پیش گرفت.
وحشت، نگرانی و غم مثل چنگالهای یه گرگ وحشی قلبش رو پاره پاره میکردن و بغض گلوش رو فشار میداد.
خوب میدونست پدرش حرفِ بیخودی نمیزنه و باید تهدیدش رو جدی گرفت.
.
.
.
![](https://img.wattpad.com/cover/332157424-288-k918014.jpg)
STAI LEGGENDO
Neroli [kookmin]
Fanfiction* Neroli: شکوفه پرتقال که بسیار معطر است. _________________________________ " .. جیمین که متوجه منظور پسر شده بود به سمتش برگشت و همینطور که لبخندِ از ته دلی میزد گفت: انقد از من فیلم نگیر کوک ... این همه چیزای قشنگ برای دیدن هست، مثلا اومدیم توکیو...