[BG]
پرده هارو کنار زدم و به ماشینی مشکیرنگی که رد میشد زل زدم، ماشینی که تهیون دستور داده بود به کسی که داخلشه بی هیچ عنوان رحم نکنن..
و حالا مشخص نبود آینده یوچان چی میشه و مشخصا برای من حتی مرگش هم اهمیتی نداشت!با روشن شدن چراغهای ماشین تاریکی کوچه کمتر شد و حالا اون پایین بهتر دیده میشد.
طولی نکشید که حرکت کرد و دیگه توی دیدرس نبود.به سمت نشیمن رفتم و خودم رو روی مبل رها کردم.
ناخونهام لای دندونهام درحال جوییده شدن بودن و نگاهم روی گلدون سفید رنگی که کنار دیوار خودنمایی میکرد قفل شده بود.در اتاق تهیون با شدت باز شد و حالا ترس من بیشتر شد!
با قدمهای تند از پلهها پایین اومد و با کلافگی دستی به موهای خاکستری رنگش کشید.
دکمه های پیرهنش باز بود و گشاد بودنش رو بیشتر نشون میداد.به سمت کشوهایی که توی پذیرایی بود اومد و با عجله تمامش رو بیرون ریخت.
جعبهی شیشهای رو درآورد و بلافاصله روی زمین گذاشتش و شروع به گشتنش کرد.
دستی به پیشونیش کشید و از جاش بلند شد.مشتی روی میز زد: لعنت بهش.
من تمام مدت جوری که دارم یک سریال معمایی میبینم به تهیون خیره شده بودم، شاید از دیدن این وضعیتش خوشم میومد!
تهیون زیرلب گفت: ولی تو اتاق خودم گذاشته بودمش....
بومگیو: دنبال چی میگردی؟
با عصبانیت بهم نگاه کرد: اگه بگم پیدا میکنی؟
شونه ای بالا انداختم و سرم رو به نشونه منفی تکون دادم.
اخمش غلیظ تر شد: پس ساکت شو.
سرم رو بالا آوردم و بهش نگاه کردم، خوب میدونست چطوری من رو عصبی کنه!
کنترلم رو از دست دادم و از جام بلند شدم و رو به روش ایستادم.ضربه ای به سینهاش زدم: یکجوری حرف نزن انگار که من اون احمقاییم که تو رئیسشونی.
تهیون بالافاصله مچدستم رو که روی سینهاش بود گرفت و پوزخندی روی لباش نشست.
تهیون: ولی مثل اینکه خیلیم ازشون بدت نمیاد!با گیجی نگاهش کردم و دستم رو پس کشیدم.
دست هاش توی بغلش جمع کرد و ادامه داد: اون کبودی خودش گویای همه چیزه! راستی، نکنه من مزاحم شدم که نتونستین ادامه عملیاتتون رو انجام بدین؟
دستام هر لحظه برای خفه کردن تهیون آماده میشدن و من فقط عقب میکشیدم.
با تمسخر گفتم: نه عزیزم، من منتظر تو بودم که مثل شاهزاده ها بیای و نجاتم بدی.
تهیون با قدم های آروم نزدیک تر میشد و من عقب تر میرفتم، از صورت خونسردش میشد فهمید تا چه حد عصبیه.
YOU ARE READING
LO$ER=L♡VER
Fanfictionوقتی به عنوان خبرنگار وارد اون محله متروکه شد فقط یک شهروند معمولی مثل بقیه مردم بود؛ ولی حالا زیر بارون بدون هیچ چتری ایستاده بود، لباسش بوی باروت گرفته بود و باریکه های خون کنار کفش هاش جاری بودن... GENRE: mafia, romenc, angst, tragedy COUPLE:...