[BG]
صدای هراسانگیز رعدوبرق، شهر رو جادوی خودش کرده بود.
نگاهم به آسمون تاریک و سیاهِ شب قفل شده بود و طولی نکشید که تصویری که توی چشمهام نقش بسته بود با قطرات سرد آغشته شد.
بیشک بارون شروع شده بود!خودم رو به سمت جلو خم کردم و هوای تازه رو مهمون ریه هام کردم.
نگاه من هنوز روی ماه درخشانی بود که من رو مجذوب خودش کرده بود.
وقتی ناخودآگاه آستین لباسم به طرف گونهام حرکت کرد متوجه ریزش اشکهام شدم، من گریه کرده بودم؟
چونهام میلرزید و چشمهام درد میکردن، به هیچوجه نمیخواستم خودم رو ضعیف نشون بدم اما احساساتم از من لجباز تر بودن.
سرم رو بین دستهام پنهون کردم و به اشکهام اجازهی باریدن دادم.
همزمان در با تقهای باز شد و تهیون توی اتاق سرک کشید.
بدون اینکه سرم رو برگردونم گفتم:
بومگیو: برو بیرون.بغضی که توی گلوم بود باعث ایجاد تغییر مشهودی توی صدام شده بود.
برای فرار از نگاههای سرد تهیون پنجره رو بستم و پرده رو کشیدم، یک چیزی توی وجود من ترسیده بود و من میتونستم این رو به خوبی حس کنم.با تردید جلو اومد: داری گریه میکنی؟
موهام رو توی صورتم ریختم و سرم رو پایین انداختم.
بومگیو: نه، یک تیکه شیشه افتاده بود رو زمین و پام رو برید.تهیون دستش رو توی جیب کتش فرو برد و سرش رو کج کرد.
تهیون: کارما زودتر از من دست به کار شد؟پوزخند کوتاهی روی لبم نشست و بعد بدون اینکه جوابی بدم از کنارش رد شدم و روی تخت نشستم.
بومگیو: برای چی اومدی داخل؟به سمت من چرخید.
تهیون: هنوز جواب سوالهام رو نگرفتم!با شک بهش نگاه کردم: چه سوالی؟
تهیون به میز سفید رنگ کنارش تکیه داد و دستهاش رو تو بغل گرفت.
لحنش جدی شد: همه چیز رو بهش گفتی؟با شک سرم رو به نشونه تایید تکون دادم
بومگیو: نگران نباش، هیچکس به اندازه من توی این کار مهارت نداره.با خنده کوتاهی سری تکون داد.
تهیون: مهارت خوبی توی خراب کردن زندگی من داری.با تعجب ساختگی گفتم: من هنوز کاری نکردم که!
لبخند تهیون به سرعت ناپدید شد و صورتش حالت سردی گرفت، نزدیک تر شد و کنار گوشم زمزمه کرد: کافیه فقط یک حرکت دیگه ازت سر بزنه بومگیو، مطمئن باش کاری میکنم که چیزی جز جیغ و ناله از دهنت بیرون نره.
نفسهای تهیون مستقیما به لالهی گوشم برخورد میکرد و ضربان قلبم رو بالا میبرد.
دستهام بی اختیار به پتو چنگ زدن ولی بدنم تلاشی برای ایجاد فاصله نمیکرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
LO$ER=L♡VER
Fiksi Penggemarوقتی به عنوان خبرنگار وارد اون محله متروکه شد فقط یک شهروند معمولی مثل بقیه مردم بود؛ ولی حالا زیر بارون بدون هیچ چتری ایستاده بود، لباسش بوی باروت گرفته بود و باریکه های خون کنار کفش هاش جاری بودن... GENRE: mafia, romenc, angst, tragedy COUPLE:...