𝐏𝟑 : 𝐀𝐧 𝐢𝐜𝐨𝐧𝐢𝐜 𝐜𝐡𝐚𝐫𝐚𝐜𝐭𝐞𝐫..?

857 177 10
                                    

< راوی >

با حس درد شدید دلش چشمهای خستش رو باز کرد..اول کمی گیج به اطراف نگاه کرد اما با به یاد آوردن دیشب و اون قرارداد کوفتی مژه های نمناکش رو روی هم قرار داد

دلش در حد فاک درد میکرد و انگار کسی چاقو برداشته بود و قصد داشت کمرش رو از بالاتنش جدا کنه
جای مارک های روی گردنش کمی میسوخت و لب هاش گز گز میکرد

اشک هاش صورتش رو خیس کردن و تازه متوجه شد یه چیزی پاشه
اونقدر درد داشت که بیخیال نیم خیز شدن بشه و به این فکر کنه که اون جئون لعنتی الان کجاست
بعد از دو راند متوالی برای اولین بارش به این روز افتاده بود و مدام زیرلب لعنتش میکرد..اگه شب اول این بود بقیش چی میشد؟
+امیدوارم هرجا که هستی بمیری جئون عوضی

با شنیدن صدای فرد دیگه ای بسمت در برگشت: اوه اینطوری نگین..البته کاملا بهتون حق میدم خیلی عصبی باشین..بزارین کمکتون کنم
اون بتای پسر غریبه بسمتش اومد و کمکش کرد روی تخت بشینه و ازش ممنون بود که اون هیکی ها و جای دندونارو به روش نیاورد

=من پارک یو جون هستم..خدمتکار شخصی آقای جئون تو این عمارت
سری تکون داد: خوشبختم..میشه کمکم کنی

پسر هول سری تکون داد و کمک کرد از روی تخت بلند بشه: داشتم فراموش میکردم..من وان آب گرم رو آماده کردم بهمراه یکم مسکن..لطفا بعد از اینکه کمی بهتر شدین برای صبحانه بیاین پایین
نگاهی بهش کرد: به نظر همسن میایم..میشه انقدر رسمی با من صحبت نکنی؟

پسر همونجور که بسمت حموم راهنماییش میکرد جواب داد: اخه آقای جئون موقع بیرون رفتن خیلی سفارش کردن مراقبتون باشم و البته یادداشتی که گذاشتن رو بهتون بدم..برای همین بنظر میاد شما برای ایشون فرد خاصی هستین..پس من باهاتون رسمی صحبت کردم

پسر با صورتی خنثی نگاهی به فضای حمام کرد: منکه همچین فکری نمیکنم چون خیلی وحشی بود
با دونستن اینکه چه چیزی گفته کمی خجالت کشید و گونه هاش رنگ گرفت

پسر بتا ریز خندید و رفت تا از گرم بودن آب وان مطمئن بشه: لطفا ازشون خیلی عصبی نباشین..آقای جئون فرد خوبیه به مرور زمان باهاش آشنا میشین..ایشون کسی بودن که زندگی منو نجات دادن و بهم جایی برای زندگی دادن

پسر امگا کم کم داشت به این بحث علاقه نشون میداد: این جئون توی کالج فقط یه آلفای عوضیه..چطور همچین شخصیتی میتونه داشته باشه.؟!
=گاهی وقت ها آدم ها شخصیت اصلی خودشون رو پنهان میکنن..بهرحال..من پایین منتظرتون هستم اگرهم کمکی خواستین صدام بزنین

پسر امگا با تکون داد سرش به بتا فهموند تنهاش بزاره و آروم شلوارک رو از تنش بیرون کشید
روبه روی آینه ایستاد و چشم هاش جای جای بدنش رو چک میکردن

جای جای بدنش پراز کبودی بود..هیکی های زیادی روی گردنش خودنمایی میکردن و همینطور لب های پف کردش و موهای بهم ریختش..
البته روی روناش کبودی زیادی به چشم نمی‌خورد و البته که مطمئن بود اون جئون صبر کرده تا دفعه بعدی اون جارو پر کبودی کنه

✧ 𝐓𝐡𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚 𝐨𝐟 𝐜𝐥𝐨𝐯𝐞 ✧Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang