10

88 12 10
                                    

با خندیدن و لحن بامزه ی پسر بچه ناخودآگاه خنده ی بلندی کرد وموهای مشکی اش رو نوازش کرد.
مین هو با ذوق بچگانه اش روی پای پسر نشست و دستهای کوچکش رو قاب صورت لطیف و زیبای پسر کرد.
جینوو با لمس دستهای کوچک پسربچه لبخندی زد و اون رومحکمتر از قبل به آغوش کشید.
_چیکار میکنی وروجک؟!
مین هو با بغضی که ناشیانه سعی در پنهان کردنش داشت خودش رو به حصار گرم جینوو فشرد و به پیرهن مچاله شده ی دستش خیره شد.
_ خوشحالم که قراره ببینی...
لرزش صدای مین هوو قلبش رو فشرد و لبخند تلخی زد.با انگشتان لطفیش چتری های بلند پسر به رو کنار زد و دستش رو به گونه ی خیس از اشک پسر کشید.
_پس چرا داری گریه میکنی ببر کوچولو؟
مین هو که از باهوشی جیمین باز هم شوکه شده بود بسرعت سرش رو به اعتراض تکان داد که باعث قلقلک جینوو شد.
_این برای خوشحالیه!
جینوو بلند خندید و پسر بچه رو به آرامی از آغوشش بیرون کشید.سرش رو کمی پایین آورد و دستهاش رو برای لمس پسر بچه به صورتش کشید.
مین هو ثانیه ای چشمهاش رو بست و با آرامش به کاوش انگشتان جینوو روی صورتش با لبخند پاسخ داد. جینوو ابرویی بالا انداخت و معترض لپ نرم پسرک رو کشید.
_تو فکر میکنی با بینا شدنم بهت نیازی ندارم ؟فکر کردی من بهترین دوستمو فراموش می کنم؟
به راحتی احساس مین هو رو درک میکرد.پسرک بیش از اندازه به اون وابسته بود، مین هو پاهای جینوو شده بود و جینوو هم صادقانه پسر بچه رو دوست داشت.خودش اسم مین هو رو انتخاب کرده بود...
جین و مین هو تنها اشخاص زندگیش بودند ،چرا پسرک فکر میکرد جینوو با وجود چشم به پاهاش نیاز نداره؟

مینهوبا شرمندگی لبش رو گزید و حرفی نزد.بابت احساس احمقانه اش شرمنده بود.
جینوو صورت لطیف پسر بچه رو نوازش کرد و ضربه کوچکی ب بینی نخودی اش زد.
_من حتی به بعداً فکر کردم! دلم میخواد هرروز نقاشی های قشنگت رو ببینم و باهم به کلیسای سنت ماری بریم و بازهم راهبه های اونجارو اذیت کنیم!
با اتمام جمله اش خنده ی بلند مین هوو توی گوشهاش پیچید،با حس جریان خوشی که زیر پوستش از صدای پسرک بوجود آمده بود خندید. بی شک بعد از جونگکوک، زیباترین خنده برای همین پسرک بود...
پسرک به چشمهای بی روح‌ جینوو خیره شد و لبخند خرگوشی اش بیشتر از هروقت دیگه ای درخشید.
_من فقط خیلی خوشحالم هیونگ!بهم قول بده از چشمات خوب مراقبت کنی!
جینوو با خنده چشمکی زد و سرش رو برای تفهمیم تکون داد.
_قول تا ابد...

دست لرزانش رو از دستگیره ی سرد در برداشت وبه صدای خنده های پسرکوچک و جینوویی که باخنده اش به قلبش چنگ میزد گوش سپرد و لبخند تلخی روی لبهای خشکیده اش نشست.پای سالمش دیگه توان ایستادن نداشت،نمیدونست چند دقیقه یا ساعتی بود که مخفیانه به جینوویی که بی شباهت به جیمین اش نبود نگاه میکرد و اشک میریخت فقط میدونست قلب جدید وسرکشش با صدای خنده ی پسر آرام و مطیع میشد،انگار که ارباب جدیدی برای خودش انتخاب کرده بود...
با خنده ی بلند اون پسر زانوهای لرزانش بیتاب به زمین افتاد وقطره اشکی از صورت زخمی اش به پایین چکید. قسم می خورد خنده های غریبه، شبیه به صدای جیمین اش بود...
_جونگکوک؟!
به صدای بم تهیونگ گوش سپرد و نگاه تلخش رو به چهره پرسوال تهیونگ دوخت.
_اینجا چیکار میکنی ؟مگه نمیدونی نباید سرخود بگردی؟
صدای بمش آزارش نداد،تهیونگ واقعا نگرانش بود.
_کاری که بهت گفتم رو کردی تهیونگ؟
تهیونگ از عوض کردن بحث بخوبی مطلع بود.حرفی نزد وسر تکون داد.
جونگکوک بی توجه به مرد از روی زمین بلند شد وبا عصا قدمهاش رو بسمت اتاقش تغییر داد .با یادآوری چیزی متوقف شد وبدون اینکه سمت تهیونگ برگرده با لحن محکم اش تهیونگ رو شوکه کرد.
_دلم میخواد با پسرت آشنا شم،بیارش اتاقم...
.................
مردد در اتاق رو‌باز کردو با لبخند به پسرکش خیره شد.
_مین هو؟
پسرک باخنده از آغوش جین وو جدا شد و به چشمهای مهربان پدرش نگاه کرد.
_بله اپا!
جین وو ساکت بود وبه صدای آشنای تهیونگ گوش سپرد.
_باید بریم پسرم،اومات منتظره...
مین هوو آهی کشید و نگاه غمگینش رو به چهره خنثی هیونگش دوخت.
_ولی من میخواستم پیش هیونگ باشم!اون تنهاست...
جین وو لبخند تلخی زد و موهای شبرنگ مین هو رو نوازش کرد.
_باید بری مین هو،دوستم اینجا هست،تا عمل هنوز خیلی وقت مونده،اینجا حوصلت سر میره...
مین هو با تردید به جین وو واخم کمرنگ پدرش چشم دوخت و اعتراض کرد‌.
_ولی من می خواستم اینجا بمونم...
جین وو ک متوجه سکوت تهیونگ شده بود انگشتانش رو بسمت چونه کوچک پسربچه برد وصورتش رو‌کمی بالا گرفت.
_قول میدم مراقب خودم باشم وهیچ اتفاقی هم نیوفته،بجاش فردا میتونی به دیدنم بیای.
مین هوو به تایید سر تکون داد وبوسه کوچکی روی گونه هیونگش کاشت.
_من فردا میام هیونگ،مراقب خودت باش.
جینوو لبخند زد و به صدای دور شدن قدمهای پسر گوش سپرد و برای خداحافظی دست تکون داد.
_خداحافظ...

Heartbeat |kookmin|Where stories live. Discover now