با عجله قدمهای ناشیانه اش رو بسمت پرستار تغییر داد و بی توجه به نفس هایی که بسختی از ریه های سنگینش بیرون میداد زمزمه کرد
_جونگکوک...
ترس وتردیدی که وجود خسته اش رو بی تاب کرده بود به قلب مضطربش چنگ میزد.
جطور باید با جونگکوک رو برو میشد؟
باعث امیدواری بود ک پیراهن غمزده ی ختم جیمین رو از بدن ضعیفش در آورده بود، تصور اینکه جونگکوک با واقعیت روبرو بشه وحشت بی انتهایی به قلبش روانه میکرد، ترسی از واکنش جونگکوک نداشت فقط مطمئن نبود قلب جدید پسر بتونه سنگینی اتفاقات دردناک رو به دوش بکشه واز حرکت نایسته...
به آرامی دستگیره سرد در رو کشید وهوای دردناک اتاق رو تنفس کرد. با دیدن پسر روبروش منجمد شدن تمام سلول های درمانده اش رو احساس کرد.
جونگکوک برهنه روی تخت خوابیده بود وپانسمان های خفه کننده تن دردمندش رو احاطه کرده بودند. دستهایی که یونگی رو در آغوش میکشید حالا زخمی وشکسته بود و گچ گرفتگی پای پسر از دور خودنمایی میکرد.
یونگی با تیله های خیس بدن جونگکوک رو برای یافتن اجزای سالم کاوش میکرد و اخرین تلاشهاش برای مهار قطرات اشکش، با دیدن صورت باند پیچی شده جونگکوک با شکست مواجه شد. شوکه به منظره روبروش نگاه کرد و اجازه داد مروارید های غمگینش مسافت گونه های سردش رو طی کنند و روی زمین بریزند.
_جونگ...کوک...
پلکهای سنگین جونگکوک راهی برای باز شدن از هم پیدا کردند و نگاه بی فروغش رو به تیله های خیس ولرزان برادرش داد.
با هر نفسی ک میکشید درد خنجری که به ریه هاش وارد میشد رو تحمل میکرد. تمام ماهیچه هاش آزرده بودند و آتشی زیر باندپیچی صورتش زبانه میکشید.
درد عجیب دیگری حواسش رو پرت کرده بود،درد نااشنایی ک مثل شکستگی استخوانها وبریدگی پوستش نبود... دردی که از قفسه سینه اش فریاد میکشید.
_ج...جیم...مین...
زمزمه ی آرام جونگکوک برای شکستن سکوت کرکننده کافی بود، یونگی آهی کشید و پاهای مرددش رو بسمت تخت برادرش حرکت داد.جونگکوک در بدترین وضعیتی بود که کسی دچارش شده بود. بعد از خونریزی داخلی بسختی نفس میکشید واز درد پلکهاش رو به هم میفشرد. تعداد زیادی از استخوان هاش شکسته و آسیب دیده بودند و سراسر بدنش پوشیده از زخم وبریدگی بود. کوچکترین رمقی برای حرکت دستهاش نداشت و پاهاش درون گچ اسیر شده بودند. بدترین چیز قلب قرض گرفته اش بود که زیر لایه های زخمی پوستش برای تپیدن تقلا میکرد و صورتی ک پنهان از همه بانداژ شده بود. اما تنها چیزی که بعد از ساعتها بیهوش به زبان آورد (جیمین) بود...
تمام بدبختی های دنیا روی سر برادرش آوار بود. میدونست درد لحظه ای ترکش نمیکنه و قلب جدیدش با تقلا برای زندگی میجنگید اما جونگکوک با وضعیتی که بهتر از مرگ نبود هم بیاد جیمین بود.
آهی کشید وبه تخت نزدیک شد. جونگکوک با چشمهایی که هر لحظه در حال بسته شدن بود به صورت رنگ و رو پریده یونگی نگاهی انداخت و چشمهای منتظرش رو به لبهای خشکیده یونگی دوخت.
یونگی لبخندی مصنوعی زد و با انگشتان یخ زده اش دست سالم جونگکوک رو نوازش کرد.
_همه چی خوبه جونگکوک نگران نباش،
فقط زودتر خوب شو هومم؟
درون ذهن پسر سوالها می جوشیدند اما حنجره اش برای حرف زدن یاری نمیکرد.
بسختی سری تکون داد اما با دردی که از قفسه سینه اش می تراوید پلکهاش رو از درد روی هم گذاشت.
یونگی ترسیده از وضعیت جونگکوک اخمی کرد ونگران از درد کشیدن برادرش پرستار رو صدا کرد.
_اصلا به خودت فشار نیار کوک، نباید حرکت کنی تمام بدنت آسیب دیده پسر...
پرستار از دیدن وضعیت جونگکوک آهی کشید ومقدارکمی مورفین به سرم پسر تزریق کرد.
_بدلیل پیوند قلبی مسکن برای ایشون خطرناکه...
نمیتونیم بیشتر از این مقدار براشون تزریق کنیم، ایشون باید این وضعیت رو تحمل کنند.
یونگی با مردمکهای لرزان به جونگکوک که از درد اشک میریخت نگاه کرد و چنگی به موهای آشفته اش زد.
_داری میگی اون درد تمام استخونهای شکسته و قلبشو باید تحمل کنه؟؟؟
پرستار که از فریاد یونگی شوکه شده بود اخم متقابلی کرد
_لطفا آروم باشید، نباید هیچ تنش ونگرانی ای برای بیمار ایجاد بشه...کاری از دست من ساخته نیست.
نگاهی به جونگکوک که حالا با چشمهایی خمار ب ناکجا زل زده بود انداخت و قبل از ریزش مرواریدهای خیسش از اتاق بیرون رفت.
YOU ARE READING
Heartbeat |kookmin|
Romance||ضربان|| میگن مرگ باعث جدایی میشه اما اگه وجود ما به هم گره خورده باشه چی؟ چطور میشه پیوند قلب و روح ما رو جدا کرد ؟ _______________________________________________________ کاپل اصلی : کوکمین ژانر: انگست، رومنس،درام وضعیت : درحال آپ(روزهای نامشخص)