11

87 12 2
                                    

___________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


___________________________________________

به گلدان نارنجی رنگی که دقایقی پیش با سهل انگاری شکسته بود نگاه کرد و آه کشید.نمیدونست چرا به اتاق جدیدی منتقل شده بود اما از لحظه ای که پا گذاشته بود حس عجیبی روانه ی قلب زخمی اش شد،شاید اتفاقات اخیر دیوانه اش کرده بود و حالا رایحه ی عطر ضعیفی قلب دلتنگش رو مچاله میکرد.میان تمام این بدبختی ها هیچ ایده ای نداشت که این گلدان نارنجی و بچگانه چطور سر راهش قرار گرفته بود.
با شنیدن صدای دوییدن کسی مضطرب قدمی به عقب برداشت و گوشه ی تاریکی از اتاق پنهان شد.با باز شدن در و ظاهر شدن پسر بچه ی آشنایی که از تاریکی اتاق متعجب شده بود اخم ریزی میان ابروانش جای گرفت.
این پسر مین هو بود،پسر تهیونگ توی اتاق اون چکار میکرد؟
پسرک قدمی به جلو گذاشت وبا دیدن گلدان شکسته ی کاکتوسش با لبهایی آویزان به تکه های شکسته شده ی گلدان سفالی خیره شد.این گلدان هدیه ی هیونگش بود وخودش رنگش کرده بود. ناراحت دست کوچکش رو جلو برد اما با صدایی که نزدیک بنظر میرسید متوقف ش
متعجب سر بلند کرد و به سایه ی سیاهی که گوشه پنجره ایستاده بود واز دور به چشمهای ناراحتش خیره بود نگاه کرد.
_دست نزن،ممکنه زخمی بشی.
نفس بریده ای کشید و سوالی به مرد مقابلش نگاه کرد.
_شما کی هستین؟
مرد آرام نزدیکتر شد و مین هوو شوکه از دیدن صورت مرد نگاهش رو‌ دزدید.حتی تاریکی اتاق هم برای پنهان کردن چهره اش ناتوان بود.جونگکوک که از واکنش پسربچه شکستن غرورش رو احساس کرده بود بسرعت صورتش رو با دست زخمی اش پوشاند و به گلدان شکسته نگاه کرد.
_متاسفم،تقصیر من بود...
بسختی گفت وپسرک با شنیدن لحن شرمنده ی مرد به چهره ی مخفی شده اش نگاه کرد.
_شما دستتون رو بریدین!
متعجب از حرف پسر بچه دستی که روی صورتش بود رو‌ پایین گرفت و به زخم نسبتا عمیقش نگاه کرد.حتی متوجه این بریدگی نشده بود،بهرحال این زخم در مقابل دردهایی که داشت هیچ بود.لبخند تلخی زد و به پسر بچه ای که حالا با شجاعت به صورتش خیره بود نگاه کرد.
مین هو لبخندی زد و قابل مرد ایستاد.شوکه از رفتار پسر آب دهانش رو فرو برد و معذب صورتش رو پایین گرفت.پسرک نزدیکتر میشد وجونگکوک با تعجب و ترس به جثه ی کوچکش خیره بود.مگه اون پسر از دیدنش نترسیده بود؟
پسرک با انگشتان کوچکش دست زخمی مرد رو گرفت و به بریدگی اش خیره شد.
_چیکار... میکنی؟!
می خواست دست زخمی اش رو پس بکشه که با حرف مین هوو متوقف شد.
_باید پانسمان بشه...همینجا بمونین تا برگردم!
با پایان جمله اش بسرعت بسمت در دویید و مرد را با سوال های ذهنش تنها گذاشت.
دقیقه ای بعد پسرک با عجله وارد اتاق شد و لامپ های اتاق رو‌روشن کرد.بی توجه به چهره ی مرد مقابلش ایستاد و دست زخمی اش رو مقابل صورتش گرفت.جعبه ای رو باز کرد وبا دقت مشغول ضد عفونی و بانداژ دست مرد بزرگتر شد.تمام مدت جونگکوک مبهوت به پسر بچه ی ریز جثه ای که بی منت مشغول پانسمان زخمش بود خیره بود وحرفی نمیزد.پسر تهیونگ واقعا عجیب بود.
با تمام شدن پانسمان دستش لبخند پررنگی روی صورت پسر بچه نقش بست که بی اندازه زیبا بود.لبخندش هم رنگ لبخندهای اون غریبه رو گرفته بود...
_تموم شد،شما باید بیشتر مراقب باشین آجوشی!
معذب دستش رو پس کشید و روی زخم صورتش قرار داد.اخم ریزی میان ابروانش نشست وبه پسر بچه که با لبخندی لطیف گستاخانه به چهره اش خیره بود نگاه کرد.
_ولی من گلدونتو شکستم!
_اشکالی نداره،اون فقط یه گلدونه ارزشش کمتر از اینه که بخاطرش زخمی بشید!
شوکه از لحن محکم و منطقی پسرک ابرویی بالا داد و نفس عمیقی کشید.این پسر بیشتر از سنش حرف میزد.
_الان ناراحت نیستی؟
پسرک به تکه های شکسته ی گلدان خیره شد و سر تکان داد.
_ یکم ناراحت شدم اما اون فقط یه گلدونه و شماهم بابتش آسیب دیدین،پس بنظرم لایق بخشش هستید!
با چشم هایی که چیزی از بیرون زدنش باقی نمانده بود و فکی که از شگفتی به زمین چسبیده بود به پسر بچه نگاه کرد.این پسر واقعا زیرک و با ادب بود.
زبانش مقابل حرف های پسرک بند آمده بود ،
_تو از من نمیترسی؟
پسرک سرش رو به چپ وراست تکان داد و لبخند کوچکش بی اندازه کیوت بنظر میرسید.
_چرا باید بترسم؟چیز ترسناکی راجع‌بهتون هست؟
از شنیدن جواب پسر شرمنده شد.هرچند که حرفهای مین هو برای تسلی خاطرش بود اما بابت اعتماد بنفس پایین خودش و حس دوست نداشته شدنش شرمنده بود.پس با تعجب به دستهای کوچک پسر نگاه کرد و زمزمه کرد:
_چجوری بلدی پانسمان کنی؟
پسرک از شنیدن لحن آرام مرد حالت متفکری ب خودش گرفت و لبهای کوچکش رو غنچه کرد
_هیونگ معمولا خودش رو زخمی میکرد،پس من باید یاد می گرفتم ...
لبخند تلخی به حرف پسرک زد ، پس راجع به جینوو حرف میزد،همان پسر نابینایی که بدجور عطش قلب دلتنگش رو بیدار میکرد،غریبه ای که حتی آغوشش هم بوی محبت جیمین اش رو می داد...
به دست زخمی اش نگاه کرد وآه کشید.جینوو قطعا زندگی سختتری داشت وبیشتر آسیب میدید.
دلیل افکار مبهمش رو نمیدونست،انگار تقلای ذهنش برای نادیده گرفتن آن پسر دربرابر تپش های عاجزانه ی قلبش ناتوان بود...
فکر کردن به کسی غیر از معشوق اش خیانت به قلبی بود که جیمین میان سینه اش گذاشته بود اما چرا آن پسر نابینا درد قلب دلتنگش رو‌کمتر می کرد؟اصلا چطور انقدر به فرشته اش شبیه بود؟...
_آجوشی،خوبی؟!
سوالی به پسرک نگاه کرد و متوجه نگاه خیره ی‌ پسرک روی گردنبند نیلوفرش شد.
_اون... گردنبند...خیلی زیباس!
متعجب به گردنبند آشنایی که دور گردن مرد غریبه بود نگاه کرد واخم ریزی میان ابروانش نشست.مطمئن بود گردنبندی که جین وو هیونگش همیشه به گردن داشت هم همین بود...
جونگکوک که متوجه منظور مین هو شده بود گردنبند رو‌لمس کرد و به نیلوفر ظریفش نگاه کرد.
_این ...
مکثی‌ کرد وبا بیاد آوردن جیمین خیس شدن چشمهاش رو احساس کرد.
_هدیه ی یه دوسته...
پسرک حرفی نزد و چهره ی بیخیالی گرفت، بارها از هیونگش‌شنیده بود که گردنبند نیلوفرش طرحی سفارشی بود و تنها دو عدد ازش وجود داشت! یکی متعلق به هیونگش بود اما جینوو هیچ وقت نمی گفت دومین گردنبند برای چه کسی بود...
جونگکوک که متوجه سکوت طولانی پسر شده بود به تکه های شکسته گلدان نگاه کرد وپرسید
_راستی تو اینجا چیکار می کردی؟
مین هو از عالم افکارش جدا شد و به تخت دوم اشاره کرد
_هیونگم این اتاقه...
باشنیدن حرف پسرک برای لحظه ای قلبش ضربانی جا انداخت.شوکه و با دهان باز به پسرک نگاه کرد و بسختی لب زد:
_ه...هیونگ؟!
پسرک با لبخند سر تکان داد وبه تخت خالی اشاره کرد.
_اهوم،اون برای معاینه ی چشم رفته،فکر کنم الانا برسه!

Heartbeat |kookmin|Where stories live. Discover now