کمی بعد به جنگل رسیدند، تهیونگ متوجه دو دلی جیمین شد و دستش را فشرد.
-اینجا اونطوری ک بقیه میگن نیست، یکم دیگه خودت متوجه میشی، پس نترس.
-نمیترسم، فقط دو دلم.
-خودت خواستی بیای ببینیش که.
-میدونم.. بریم، چیزی واسه دو دلی وجود نداره.
با تهیونگ به جنگل رفتند، جیمین با چشم های گرد شده اطراف را نگاه میکرد، در سرزمینی که چیزی جزتم خونریزی ندیده بود همچین جایی هم وجود داشت!؟
-خدایا.. اینجا واقعیه؟ خواب نمیبینم!؟
تهیونگ روی چمن ها نشست.
-کاملا واقعیه، باید روز هاشو ببینی، الان که چیزیمشخص نیست.
-شوخی میکنی؟ اینجا فوق العادست! تو واقعا اینجا زندگی میکنی؟ چطوری میگن هیچکس باش به اینجا باز نشده ولی تو اینو میگی؟
-راست میگن، بهت کهگفتم من اینجا بزرگ شدم، اهل روستا نیستم پس تو اولین کسی هستی که اومدی به اینجا!
-هنوزم نمیتونم درک کنم، بدون خانواده؟ اصلا چطوری، خب با گرده افشانی که به دنیا نیومدی!
تهیونگ شروع کرد به خندیدن.
-یروز که دوباره ببینمت بهت میگم.
دست جیمین را گرفت و بلند شد و با ذوق گفت:
-ییا بریم یه جارو نشونت بدم
جیمین بلند شد و دنبالش رفت، نگاهی به دست های گره شده شان انداخت و لبخند زد.
محو آنجا شده بود، به توصیه تهیونگ، صندل هایش را دراورد با برخورد پایش چمن نم دار ذوق کرد. تهیونگ به ذوق بچگانه اش خندید.
از تپه گل های بابونه رد شدند و به چشمه رسیدند، تهیونگ نگاهی به جای خالی خودش وقتی که درخت بود کرد و گفت:
-من این قسمت از جنگل زندگی میکنم.
برگشت و جیمین را دید که کنار چشمه نشسته بود، نور مهتابی ماه به چشمه انعاکس داشت و جیمین با ذوق به تصویر خودش در چشمه نگاه میکرد.
تهیونگ کنارش نشست. جیمین کمی کیمونو اش را بالا زد و پاهایش را در چشمه گذاشت و شروع کرد به خندیدن.
-اینجا زیادی خوبهه، امتحانش کن ته!
-ته!؟
-چیه؟ مگه تو جیم صدام نکردی؟
تهیونگ لبخند زد و پاهایش را مثل جیمین در آب فرو کرد، حق با او بود، حالا احساس بسیار خوبی داشت. هردو در همین حال روی زمین دراز کشیدند و ستاره هارا تماشا میکردند. تهیونگ صورتش را از آسمان گرفت و به نیم رخ جیمین خیره شد.
-پشیمون شدم، میشه یه چیز دیگه صدات کنم؟
جیمین هم رویش را از آسمانگرفت و به او نگاه کرد، فاصله چندانی نداشتند.
-چی؟
-ساکورا..
-ساکورا؟!
-بخاطر موهات میگم. شنیدم توی افسانه ها اومده، درختی وجود داشته که پر از شکوفه های صورتی رنگ بوده، موهات منو یاد اون افسانه انداخت.
جیمین لبخند زد.
-قشنگه..مشکلی باهاش ندارم.
-اهوم، این خوبه.
تهیونگ این را گفت و اما چشمانش را از جیمین نگرفت.
-جیمین؟
-جانم؟
-جایی که زندگی میکنی پر از حس خوبه، تو نیاز نداری برای تجربه احساسات خوب از اینجا خارج شی، قدر اینجارو بدون.
-تومطمئنی؟
-اهوم، بیای به اون دنیای کثیف بیرون که به چی برسی!؟
تهیونگ در فکر فرو رفت، حقبا جیمین بود، حتی تجربه های اولش هم در دنیای بیرون واقعا ظالمانه و بد بود، ولی حالا که اینجاست واقعا احساس خیلی خوبی داشت، او داشت آن آرامش را تجربه میکرد، حس شادی و خندیدنی که لحظهبه لحظه یخ قلبش را بیشتر ذوب میکرد.
-حق با توئه، فکر کنم بهتره اینجا بمونم..
جیمین با لبخند سرش را تکان داد.
-بهترین کارو میکنی.
-اما..
دست جیمین را گرفت که او هم دوباره نگاهش را از آسمان گرفت و به چشمان تهیونگ دوخت.
-اما.. الان تو اینجایی.. نمیدونم وقتی که بری همین احساسو داشته باشم یا نه..
جیمین با لبخند دستش را قاب صورت تهیونگ کرد.
-هروقت که بخوای من میام تا کنارت بمونم!..
تهیونگ هم دستش را روی دست جیمین که روی صورتش بود گذاشت و لبخند زد، لبخندی شیرین که جیمین حس میکرد با دیدن چال گونه های با نمکش در دلش قند آب میکردند.
-فردا بیا، پری ها فقط روز ها توی جنگل میگردن، بیا تا نشونت بدم.
-ببینم تو منظورت از پری دقیقا چیه؟
-دوتا نژاد پری داریم، یکیشون پری های کوچیکی ان که کارشون کنترل فصل هاست و اون یکی نژاد، شبیه به انسان هان، و رویا هارو براورده میکنن.
-نه جدی میگم.
-وایسا وایسا، یعنی اینجاموجوداتی مثل خوناشام و گر..
-نه!
ادامه داد:
-اینجا فقط پری ها هستن.
-بال دارن؟!
-فردا بهت نشونشونمیدم.
جیمین لبخندی دندون نما زد.
-باشه، خیلی واسه دیدنشون ذوق دارم، فکر نمیکردمواقعی باشن.
-هر افسانه ای پشتش یه حقیقت پنهانه جیمین سان.
جیمین لبخند دلنشینی زد.
-پس امیدوارم افسانه ساکورا هم واقعیت باشه، دلم میخواد اون درخت رو یروزی ببینم!
-توی این جنگل کهنیست.
جیمین نا امیدانه گفت:
-اه واقعا؟.. بد شد، وقتی همچین جایی نباشه قطعا هیچ جای دیگه ای همنیست.
YOU ARE READING
𝗧𝗵𝗲 𝗟𝗲𝗴𝗲𝗻𝗱 𝗼𝗳 𝗦𝗮𝗸𝘂𝗿𝗮 |𝗩𝗺𝗶𝗻 𝘃𝗿.|
Fanfiction(کامل شده) یه درخت خشک، بی روح و غمگین که سال های آزگار عمرشو با اندوه گذرونده.. برای شکوفه دادن درخت، روزی یک پری پیشنهادی وسوسه انگیز به اون میده.. پیشنهادی که اون نمیتونه دست رد بهش بزنه.. ژانر: FANTASY/MELODRAM/HISTORYCAL کاپل: ویمین (این فیکش...