نا امیدانه به خانه برگشت.
-چرا نموندی..؟
نفس عمیقی کشید، تصمیم گرفت شام درست کند و به جنگل برود، حالا دیگر کمی جنگل رو بهتر میشناخت، حداقلش راه رودخانه ی بالای تپه ی گل های بابونه را بلد بود، همیشه تهیونگ انجا پرسه میزد.
شام درست کرد و در سبد گذاشت و راه جنگل را پیش گرفت، هوا تاریک بود و به خوبی نمیتوانست تشخیص دهد کجا میرود، اما خب با کمی دقت بیشتر، راه را یافت، از تپه بالا رفت و به رودخانه رسید.
دور و اطرافش را نگاه کرد.
-تهیونگی؟ اینجایی؟..
شام را همانجا گذاشت و کمی دورو اطراف را گشت، اما او را نیافت، کنار رودخانه نشست.
-دلم برات تنگ شد، فکر نمیکردم اگه بدون تو اینجا بشینم چه حس غریبی بهم دست میده، لطفا هرجا هستی بیا، الان با این جنگلی که عاشقش شدم هم غریبگی میکنم..
همانجا روی زمین دراز کشید تا راحت تر بتواند ستاره هارا بنگرد، با انگشتش بینس تاره ها خط هایی فرضی میکشید، حتی دو ستاره ی چشمک زد تا برای خودش و تهیونگ انتخاب کرد، موهایش را بافت، از هر چیزی برای وقت کشی استفاده کرد، نمیدانست چند ساعت همانجا مانده، اما تهیونگ نبود..
سبد را آنجا برایش گذاشت. دستمال گلدوزی شده ی مخملی اش هم روی سبد گذاشت، تا درواقع نشانه ای از خودش بجا گذاشته باشد. و از آنجا رفت.
درخت بیچاره دلش برای خودش میسوخت، او که خبر نداشت وقت هایی که ماه کامل است، دوباره تبدیل به درخت میشود..
درواقع جیمین دنبال تهیونگ میگشت و چند ساعت آنجا منتظرش مانده بود، بی اینکه بداند درخت کوچولو تمام مدت نگاهش میکند و میگوید:
-هواسرده، برگرد به خونه!
*
فردا صبح به جای درخت، پسری آنجا خفته بود که با تکان های شدیدی بیدار شد.
چشم هایش را باز کرد و جیمین را بالای سرش دید، هول شد و در جایش نشست.
-ای.. اینجا چکار میکنی عزیزم؟
جیمین با عصبانیت نگاهش میکرد.
-چیزی شده؟
-جا قعطیه اینجا کپیدی!؟
تهیونگ با خواب آلودگی نگاهی به دور و برش انداخت و متوجه عمق فاجعه شد.
-م..ممن..
-تو چی!؟
عصبانیت جیمین را درک نمیکرد، اما خب دروغ نبود که ازش ترسید.
-من چیزه.. دیشب.. اومدم یه سر پیش رودخونه، بعد.. بعد آم..
-بعد؟!
-آره، بعد پام گیر کرد به یه چیزی و افتادم، سرم یه جایی خورد.. بیهوش شدم!
چند لحظه به جیمین نگاه کرد و بعد دستش را روی سرش گذاشت و مثل احمق ها شروع به ناله کردن کرد.
-آی سرمم..اخ..
جیمین دست تهیونگ را از سرش جدا کرد و با همان اخم گفت:
-اینجا هیچی جز چمن نیست دقیقا پات به چی گیر کرده؟!
-به اون یکی پای خودم!
-پس سرت به چی خورده وقتی هیچی اینجا نیست؟
-محکم خورد زمین دیگه!
جیمین سر تهیونگ را سمت خودش کشید.
-آخ!
-هیس شو!
شروع کرد به برسی کردن سرش.
-نه کبودی داری نه زخم، یه زمین خوردن باعث بیهوشی نمیشه، اگه هم بشه اونقدر خفیفه که ته تهش یک ساعت بیهوش باشی، کل شب چرا تو سرما خوابیدی هان!؟
تهیونگ گیج شد، نه بلد بود دروغ بگوید تا میتوانست بگوید درخت شدم!
-اه جیمین بیخیال همون بود دیگه، حتما وقتی بهوش اومدم بیخیال شدمو و همونجا خوابیدم.
به خودش که آمد، در آغوش جیمین فرو رفته بود.
-دیشب نبودی، چرا بهم نمیگی خونت کجاست؟ نگرانت شده بودم، جایی ام جز کنار چشمه نمیشناختم که بیام و ببینمت..
تهیونگ کمی فاصله گرفت و با دستانش صورت جیمین را قاب کرد.
-متاسفم که نگرانت کردم
بوسه کوتاهی به لب هایش زد.
-دیگه انجامش نمیدم.
جیمین لبخندی زد و موهایش را بهم ریخت.
-به سبد شام که دستم نزدی، حتما گرسنه ای، بیا یه چیزی بخوریم.
-صبحه زوده، مگه نباید درمان خانه باشی؟
-نگرانت بودم، به دوستم هوسوک گفتم امروز رو جای من بره.
کنار هم نشستند و با مسخره بازی و گاهی لاس زدن های تهیونگ، صبحانه خوردند، کنار هم قدم زدند، آب بازی کردند و مانند بچه ها قایم باشک بازی کردند، هرچند که تهیونگ اصلا در این بازی خوب نبود و مادام جیمین او را به دام می انداخت، ناهار خوردند، کمی به روستا رفتند و جیمین، تهیونگ را به غذاخوری کنار مسافرخانه ی روستا برد تا ثابت کند کیمچی های تربچه ی او از پیرزنه مهماندار بهتر است و بد نیست تهیونگ کمی قدردان باشد!
نه تنها ان روز، بلکه روز های بسیاری را به این منوال میگذاراندند، جیمین دیگر تهیونگ را دوست نداشت، مطمئن بود که عاشق و دلباخته اش شده بود و زندگی با او برایش معنایی تازه پیدا کرده بود، همچو گلی نَشِکفته که بیست سال آزگار را در سرمای زمستان یخ زده بود و حالا با وجود گرمای دستان عاشقی، ذوب میشد و بهارش فرا میرسید، تا سرانجام به گلی نوشکفته تبدیل شد، گلی که بدون فصل مورد علاقه اش بهار، نمیتوانست زنده بماند، اما افسوس که بهار ابدی نیست..!
YOU ARE READING
𝗧𝗵𝗲 𝗟𝗲𝗴𝗲𝗻𝗱 𝗼𝗳 𝗦𝗮𝗸𝘂𝗿𝗮 |𝗩𝗺𝗶𝗻 𝘃𝗿.|
Fanfiction(کامل شده) یه درخت خشک، بی روح و غمگین که سال های آزگار عمرشو با اندوه گذرونده.. برای شکوفه دادن درخت، روزی یک پری پیشنهادی وسوسه انگیز به اون میده.. پیشنهادی که اون نمیتونه دست رد بهش بزنه.. ژانر: FANTASY/MELODRAM/HISTORYCAL کاپل: ویمین (این فیکش...