5: Adjusting

396 117 82
                                    

چند هفته ای گذشته و حالا تقریبا به زندگی به عنوان یه آلفا عادت کردم. بیشتر اوضاع تغییر خاصی نکرده و هنوز همون آدم قبلی ام...

کاملا همون آدم قبلی... فقط الان قوی ترم، یکمی قدم بلندتره، خیلی راحت و زیاد عصبانی میشم؛ میتونم بوی آلفاها و اومگا ها رو حس کنم؛ اشتباها با تن صدای آلفاییم به اطرافیام دستورمیدم؛ دندونای نیشم رشد کردن و هربار زبونمو گاز میگیرم. حس مالکیت نسبت به متعلقاتم شدیدتر از قبل شده و همزمان رقابت طلبیم هم بالا رفته‌ و نمیتونم اصلا صبور باشم. و نگم که میل جنسیم سر به فلک کشیده و هیچ مدله نمیتونم باهاش کنار بیام.

هرکاری میکنم تا مثل بقیه عادی باشم، حتی اگه هیچی نگن بازهم میدونم بیشتر اوقات چقدر رواعصاب و عوضی ام.

همیشه عادت داشتم از آلفاهای طمع‌کار و رو اعصاب ایراد بگیرم اما الان میفهمم چقدر کنترل کردن خودشون میتونه سخت باشه. درسته که بهانه ی مناسبی نیست ولی خب یه بخشی از واقعیته.

تنها اتفاق خوبی که بعد از آلفا شدنم افتاده اینه که تونستم توی تیم شنا از همه جلو بیفتم. ماهیچه هام سریعتر رشد میکنن و حرکاتم خیلی بهتر شده.

خداروشکر که هیونگام بتان و مجبور نیستم تو خونه هم با بو و رایحه های مختلف کناربیام. در اصل باید من رئیس خونه باشم چون تنها آلفای اونجام ولی خب از چندسال قبل تصمیمش گرفته شده و نامجون سرپرست خونه‌ست. راستش من دنبال بحث و دعوا نیستم علاقه ای هم ندارم لیدر باشم ولی خب غریزه‌ام یوقتایی مجبورم میکنه کارایی خلاف میلم بکنم.

یه مدته شروع به مدیتیشن کردم و بیشتر واسه خودم وقت میزارم. و روی خودم کارمیکنم تا با مردم به شکل نخورم. کمک میکنه اعصابم آروم بشه و فکرو خیال نکنم. و باعث میشه بتونم دوباره کنترل خودم بدست بیارم و همون آدم قبلی بشم

وسط مدیتیشن بودم که یهو صدای فحش دادن از حموم بلندشد.

"فاک؛ فاک؛ فاک"
از صداش فهمیدم سوکجینه.

یه نفس عمیق کشیدم و پاشدم برم ببینم چه خبره.
آروم در زدم و صدای سوکجین قطع شد:
"جین هیونگ حالت خوبه؟"

یه سکوت سنگین برقرار شد و کم کم ترس برم داشت که نکنه اتفاق بدی واسش افتاده باشه، که سوکجین جواب داد
" آره خوبم. چیزی نیست که به تو ربط داشته باشه"
صداش و لحنش تحقیرآمیز بود

"باشه پس"
ولی خودم میدونستم که قانع نشدم.

با اینکه میدونستم اشتباهه و صادقانه بخوام بگم خیلی هم بی ادبانه‌ست، ولی تظاهر کردم دارم میرم، بعدش سریع برگشتم و گوشمو چسبوندم به در. صدای نفس های سنگین سوکجین می اومد. خودمو قانع کردم که خبری نیست‌ داشتم میرفتم که صدای آروم حرف زدنش رو از سمت دیگه ی در شنیدم.
"الو..‌سلام منم...تموم کردم"

A.B.O | KookjinWhere stories live. Discover now