اون قسمتهایی از متن که پررنگ هست، توی ذهن کاراکترهاست.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂
هفته پیش پایان ناممو ارائه دادم و تموم شد، بالاخره از دست اون استاد عوضی راحت شدم.
الان بیون جونگهوی بزرگ من و احضار کردن و باید برم به دیدنشون *پوزخند زدن*
همیشه همینطوری بوده...
هیچ وقت محبتی از طرف کسی که اسم پدر و به دوش میکشه دریافت نکردم.
تنها کسی که اینجا، توی این خونه به من اهمیت میده مادرمه. اگر مادرم کنارم نبود، معلوم نبود چی به سرم میاد و واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم.
خواهرم هانا رو که نگم، جیغ جیغو، بی ادب، رو اعصاب و ولخرج و خوشگذرون. البته دوتای اخریو خودم هم انجام میدم با این تفاوت که هانا بیشتر مورد توجه پدر قرار میگیره و عزیز دردونه باباست ولی من بیشتر از چشمش میفتم و صد البته که برام مهم نیست..دیگه...مهم نیست.
من از اول اینجوری نبودم، پدرم و خیلی دوست داشتم و همیشه سعی میکردم بهترین باشم تا توجهش و جلب کنم، که تشویقم کنه و به داشتن پسری مثل من افتخار کنه... اما .. اون هیچوقت به من حتی نگاهم نمیکرد، در جواب لبخندهایی که بهش میزدم اخم میکرد و رو برمیگردوند، هیچوقت تو جلساتی که مدرسه برگزار میکرد حاضر نمیشد، حتی توی جشن فارغ التحصیلی دانشگاهم نبود.اینطوری شد که کم کم دیگه منم دست از تلاش کردن کشیدم و بیخیال شدم.
خب بگذریم، بریم ببینیم بیون بزرگ چه خوابی برام دیده.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂
÷بالاخره اومدی، بیا بشین باید باهم صحبت کنیم.
+میشنوم.
÷ خب همونطور که میدونی، پارک ها بزرگترین رقیب
کاری ماست و درحال حاضر شرکت ماهم اوضاع جالبی نداره. پس بهترین راه برای جلوگیری از ورشکست شدن ، وصلت با خاندانِ پارکِ.
از قبل با پارک یونجو صحبت کردم و اون بدون هیچ مشکلی پذرفت.+خب اینایی که گفتید چه ربطی به من داره؟!
اگه برای دونستن نظرم منو احضار کردید، خب باید بگم عالیه. امیدوارم که اوضاع شرکت بهتر بشه و خواهرم هم خوشبخت بشه. حالا اگه دیگه با من کاری ندارید برم.÷ خواهرت!! چطور به این نتیجه رسیدی که منظور من هاناست. کسی که قراره این کار رو انجام بده، تویی بکهیون. تو با پسر پارک یونجو ازدواج میکنی و با این کار به خانوادت کمک میکنی، فهمیدی؟ نظرت هیچ اهمیتی نداره و تو مجبوری انجامش بدی.
+ قهقهه، باید حدس میزدم،تعجب کردم که منو برای
پرسیدن نظرم صدا زده باشید. خب منم باید بگم که اصلا و هیچ وجه اینکار و انجام نمیدم. شرکت؟! برام مهم نیست، خودم و راحتیه خودم برام مهمه.
YOU ARE READING
LoeyBoss
Fanfictionبیون جونگهو پسرش بکهیون و برای شراکت با پارک ها جلو میندازه و اون و مجبور به یک ازدواج اجباری میکنه. البته شاید.. اجباری... 💍❤️ + لعنتی خیلی هات و جذابه!.. باخودش فکر کرد. +سلام چان ینگاه کلی بهش انداخت و محل نداد پیش خودش گفت : × من باید با این...