پارت دوم

139 35 10
                                    

متنای پررنگ تو ذهن کاراکتراست.

🍁🍂🍁🍂🍁🍂

از تاکسی پیاده شد، وارد کافه شد . همیشه با دوستاش میومدن اینجا وقت میگذروندن.
چشم گردوند و لوهان و دید که سرش با گوشیش گرم بود.

+سلام لو

_عه!سلام، کی اومدی؟

+تازه رسیدم، سرت تو گوشیت بود متوجه نشدی.

_عاو اوکی، خب چخبر؟چیکار داشتی؟

+دیروز رفتم دیدن نامزد ایندم و اعصابم ریخت بهم برای همین باهات تماس گرفتم که حرف بزنیم

_اها ک... وایسا ببینم.. چییییییی؟

+بک با فریاد یهویی لوهان گرخید. چخبرتههه؟؟ آروم باش، قالب تهی کردم

_نامزد!! کی؟ چیشد؟ چرا؟ اصن چیشد که اینطور شد؟
کی گفت اینکارو کنی؟ یارو کیه؟ اسم، مشخصات؟؟

+آراااااام، الان میگم، پدرم مجبورم کرده، اسمش چانیول و بشدت عوضیو بیشعورِ

_بابات! چرا اقای بیون مجبورت کرده؟ اصن چرا اصرار داره ازدواج کنی اونم با.. یه پسر!

+برای قوی تر و بهتر شدن روابطش با پارک ها منو مجبور کرده با پسرش پارک چانیول ازدواج کنم

_آه.. خب حالا میخوای چیکار کنی؟

+نمیدونم، خستم. احتمالا امروز باز چانیول و ببینم، پدرم هم میخواد با اقای پارک صحبت کنه.
بهرحال مقاومت هم تاثیر نداره چون نظرم و احساساتم برای کسی مهم نیست. بیخیالش بیا از چیزای دیگه صحبت کنیم و این یساعت حالمون و بد نکنیم، لبخند زد.

_لوهان به دوست بچگیش نگاه میکرد و در دل براش غصه میخورد ولی اونم لبخند زد و.. باشه بیا الان بهش فکر نکنیم.

🍁🍂🍁🍂🍁🍂

نور خورشید از میون پرده ها به داخل اتاق میتابید و باعث شد که کم کم بیدار شه. چشماش و باز کرد، کمی که گذشت تازه متوجه اطرافش شد، اینکه کجاست و کی بغلش خوابیده.سرش و چرخوند و نگاهی به جیسو انداخت

جیسو! دختر عموی منه، اصلااا ازش خوشم نمیاد، اینم که باهاش خوابیدم، خب بهرحال خوشگله و کسی که اول شروع کردخودش بود، پس بمن ربطی نداره، بگذریم
نمیدونم چرا ولی مادرم همش سعی داره که این دختر و به من بچسبونه. اوایل بل مادرم بحث میکردم ولی الان دیگه اینکارو نمیکنم و عوضش منم استفاده میکنم.
اگه بخوام جیسو رو توی چند کلمه توصیف کنم میگم که موذی، لجباز، پررو و خیلی خیلی لوسه واینا چیزایین که ازشون متنفرم؛ واو این دختر یه پکیج کامل از تنفرات منه!!
متاسفانه فعلا مجبورم برای مدت کوتاهی تحملش کنم، تا به مادرم ثابت کنم این دختر بدرد من و زندگیم نمیخوره

دختر و کنار زد و بلند شد رفت سمت حموم؛ یه دوش کوتاه گرفت و اماده شد، دراخر بدون نگاهی به جیسو از اتاق خارج و هتلُ به مقصد شرکت ترک کرد
.
.
.

LoeyBossOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz