𝐏𝐓.14

120 20 43
                                    

꧁~دختـــــــــرمــــــــ~꧂

⚠︎شخصیتا =تهیونگ/÷جنی/+سونگ‌جه⚠︎

پارت ۱۴❥︎
---------------------------

:کجا برونم؟....اقا...اقا؟

تهیونگ حواسش جمع میشه..: چی؟
:میگم کجا برم...
=بیمارستان گقیزان...(یه اسم فرانسوی به معنای شفا)
:چشم... خدا بد نده
=ممنون
:میخواین قبلش ساکاتونو بزارین هتل؟
=اینطور بهتر میشه..ممنون
:باشه..

بعد از چندساعت به بیمارستان رسید..
=کیم جنی...
:وقت ملاقات تموم شده اقا.. نسبتتون چیه باهاشون
=من شوهرشم فقط بهم بگین اتاق چنده
:۷۳۴ طبقه ی هفتم
=ممنون..

با عجله میدوئه بالا و اجازه میده بادیگارداش دوربینایی که دارن ازش فیلم میگیرن و مردمی که راجبش پچ پچ میکننو اروم کنن

با نفس نفس به اتاق میرسه و میره داخل
همه با دیدنش با بهت وایمیستن‌‌..
تهیونگ نگاهش به لیسا میوفته و چشمای لیسا تو چشمای تهیونگ گره میخوره و با نفرت بهش خیره میشه.‌.
لیسا نگاهی به رزی انداخت و رزی پشت جیسو قایم شد.. لیسا فکر میکرد قطعا رز به تهیونگ خبر داده...
=گمشو بیرون لیسا حالا دیگه اینجام اون به تو نیازی نداره

لیسا با نفرت صورتشو جمع کرد و از تخت اومد و جلوی تهیونگ وایساد
تهیونگ میخواست حواسشو به جنی بده ولی ضربه های نسبتا محکم مشت های لیسا که روی سینش فرود میومدن باعث شد سرشو از تنش یکم عقب تر بگیره و بازوهای لیسا رو بگیره
-ولممم کنننن عوضییی ولم کننن تو تنها دلیل این حالشییی اون داره میمیره... اگه تو...اگه تو انقد مریض نبودی اگر انقد کثافت نبودییی نه اون بچه داشت نه میمرددد خیلی کثافتیی خیلی عوضی اییی بچچچ

تهیونگ با ارامش جوابشو داد= خفه شو.
بعدشم بازوهاشو محکم تر گرفت، درو باز کرد و لیسا رو پرت کرد بیرون روی زمین جلوی همه ی چشمایی که به اون در بودن و میخواستن بفهمن این همه سر و صدا واسه چیه
سر لیسا به صندلی اهنی دم در خورد و یکم زخم شد و باعث شد گریه ی لیسا بلند تر بشه
و با ولومی که دیگه جیغ مانند نبود سرشو پایین انداخت و با هق هقاش زمزمه کرد "تو ادم بدی هستی"
تهیونگ درو بست و قفل کرد و به پشت در تکیه داد
هوفی کشید
=این بشر چقد جیغ میکشه.. هوف...
اروم چشماشو باز کرد...از صحنه ای که میخواست ببینه میترسید ولی نمیتونست نبینه..
جنی ای که صدتا لوله و دستگاه بهش وصل بود و پوستش زخم شده بود
اروم سمتش قدم ورداشت..
با هر قدم تاری چشماش از اشکای بی موقعش بیشتر میشدن..
جیسو و رزی از اون طرف جرئت گفتن حرفی رو نداشتن...
دلشون نمیخواست حرف بزنن دو ثانیه پیش سرنوشت کسی که حرف میزدو دیدن.. نه که از تهیونگ بترسن، بلکه بخاطر اینکه میدونستن تهیونگ با هر کسی سر راهش برای رسیدن به جنی قرار بگیره خوب رفتار نمیکنه..
تهیونگ اروم نشست روی صندلی ای که لیسا برای پنج ماه از اونجا بلند نشده بود...جفت جنی..
قطره ی اشکی زودتر از اینکه فرصت بکنه پاکش بکنه روی دست زخم شده ی جنی گه حالا اسیر دستای سرد و لرزون تهیونگ بودن چکید و باعث شد جنی توی بیهوشی هم اخم ریزی بکنه که از زیر چشمای تهیونگ در نرفت..
خودشم اخم کرد.. به دستش نگاه کرد، قطره ی اشک شورش باعث شده بود دستِ بریده بریده ی جنی سوزشی پیدا کنه که حدس میزد دلیل اخمش باشه

𝑴𝒚𝑮𝒊𝒓𝒍★دختـــــــــرمــــــــWhere stories live. Discover now