꧁~دختـــــــــرمــــــــ~꧂
⚠︎شخصیتا =تهیونگ/÷جنی/+سونگجه⚠︎
پارت ۱۸❥︎
---------------------------
=یعنییی چی که نمیشههه؟
: تهیونگ ببین..ما حواسمون به..
=تو گوه میخورییی حواست بهششش هستتت حواست به جنی هم بود اونطوری تن ظریفشو با خاک پوشوندییننن؟؟ من حالیم نیست این حرفا بچمو پس بده بهم..
: بیتیاس نابود میشه!
=همینجوریش شده. به درک نمیخوام دیگه ادامه بدم استعفا میدم بده بچمو.
: نمیشه. فقط تو نیستی توی اون گروه فاکی. ۶ نفر دیگه هم هستن.
= اونا هیچ مشکلی ندارن.
: تو اینو نمیدونی. نداشته باشن هم من دارم، کمپانی داره...نمیزارم الکی الکی خودتونو نابود کنید..
= نابود؟؟خنده ی هیستریکی میکنه
=زن من بخاطر اشتباه منه فاکی الان زیر خاکه...مادرش، پدرش،بلینکاش، خبرنگارا...پدر منو دراوردن از بس این چندروز از من سوال پرسیدن نه ماهه از وقتی اون رفت شاید یک ساعت هم خواب اروم و بدون کابوس نداشتم الانم دخترکم...تنها پاره ی تنم که به زنم قول دادم ازش محافظت کنم رو گرفتی و داری با من از نابود شدن حرف میزنی؟؟؟دستاشو توی موهاش فرو میکنه و عصبی راه میره...بعد از چند ثانیه دوباره سمت میز برمیگرده و دستاشو رو میز میکوبه
=شما نمیتونید به جای من تصمیم بگیرید من پدرشم...رییسش که حالا ازش عصبانی شده بود قرارداد بیتیاس رو روی میز کوبید : روزی که این قراردادو امضا کردی کامل خوندیش...توش چی نوشته بود؟!
تهیونگ که دیگه میدونست راهی برای فرار نداره دندون قروچه ای کرد =بس کن...
رییس داد زد : نه بهم بگو! بگو چی نوشته این تو...
با سکوت تهیونگ خودش قراردادو میخونه: توی یکی از جملاتی که این توعه نوشته حق هیچگونه رابطه ی شخصی ای رو نداری..نوشته دور زن و بچه رو باید خط بکشی یا اگر خط نمیکشی کنترل کاملشون به دست کمپانیه. حتی رابطه های جنسیتم کمپانی کنترل میکنهقرارداد رو جلوی ته پرت کرد : اینو تو امضا کردی یا نه؟
تهیونگ چشماشو میبنده و سعی میکنه حرفی نزنه...
رییس: کردی یا نه؟ نشنیدم!
=کردم...
: پس نظرت چیه گمشی بیرون و الکی وقتمو هدر ندی هوم؟تهیونگ ایندفعه نمیتونه جلوی اشکاش که از چش های دردناکش پایین میریختن رو بگیره=اما من نمیخوام از دستش بدم...خواهش میکنم...التماس میکنم بزارین واسه بار اخر بغلش کنم
:بحث چیزی که تو میخوای نیست...بعضی موقع ها باید کاراییو انجام بدی که نمیخوای...اما به نفع همس.برو بیرون.
تهیونگ سرشو بالا میاره و پشت میز کنار رییسش میره و روی زمین میوفته= اخرین خواستمه دیگه هیچی از کمپانی نمیخوام...هیچی دیگه نمیخوام...دخترکمو توی خوابم ازم گرفتن نذاشتن باهاش خداحافظی کنم فقط یک بار...یک بار بغلش کنم بعد ببرش...توعم انسانی... پدری...درکم میکنی خواهش میکنم.
أنت تقرأ
𝑴𝒚𝑮𝒊𝒓𝒍★دختـــــــــرمــــــــ
عاطفية"اما..اخه...چرا نمیتونن مارو مثل خودشون ببینن..ما حق عاشق شدن نداریم؟ چرا انقد اذیت میکنن مگه خودشون عاشق نمیشن مگه ما ادم نیستیم؟" "خاصیت مشهوریت همینه!" "اما من نمیخوام از دستش بدم...خواهش میکنم...بزارین واسه بار اخر بغلش کنم" "بحث چیزی که تو میخ...