𝐏𝐓.22

72 12 40
                                    

꧁~دختـــــــــرمــــــــ~꧂

⚠︎شخصیتا =تهیونگ/÷جنی/+سونگ‌جه⚠︎

پارت ۲۲❥︎
---------------------------
Seongjae side:
در ساکو باز میکنه و گرم ترین لباسشو بیرون میاره...
کلی دوییده بود واسه همین خسته بود
تقریبا سه روز از فرارش از اون جهنم دره میگذشت و حالا تمام خوراکی هاش تموم شده بود، سردش بود، گشنه و تشنش هم بود..
گرم ترین لباسو میپوشه و به مغازه ای میرسه و داخل میشه..
در مغازه صدا میده ولی مغازه دار کسی رو نمیبینه: سلام؟ کی اونجاست؟
+سلام اقاهه...م..من این پایینم...
مغازه دار پایین پیشخونو نگاه میکنه و دختر کوچولو و قد کوتاهی رو میبینه..
از پیشخون بیرون میاد و کنار دخترک میره و از بوی بدی که دخترک لباس پاره میداد نتونست زیاد نزدیک بشه:اینجا چی میخوای بچه جون..
سونگجه زیورالاتشو درمیاره
+ آقاهه میشه شما از من اینارو بخرید؟من به خیلی از مغازه ها سر زدم ولی هیچکدوم نخواستنشون...

اون دختر کوچیک سعی میکنه کل ناامیدی خودش رو توی چشماش بریزه تا اون مرد دلش به حالش بسوزه
مغازه دار با تعجب میپرسه: چیکار کنم؟؟!!!
+م..من...به پول نیاز دارم...می..میخوام برم پدرمو پیدا کنم...لطفا اینارو از من بخرید..

مرد پوزخندی میزنه: نظرت چیه خودتو بخرم بچه..
+ی...یعن.ی...چی؟
€هیچی. چقد دستبندات خوشگلن...مخصوصا این یکی..
+ا..اون فروشی نیست‌
€اخه چرا؟
+اینو دیشب درست کردم...اسم اپام روشه...تهیونگ.. با مهره هام درستش کردم که وقتی اپامو پیدا کردم بهش هدیه بدم..

سونگجه دستبندو توی جیبش میزاره

€فهمیدم.بیا اول بهت لباس نو بدم...بریم خونه ی من و حموم کن...با این سر و وضعت هیچکی اونارو ازت نمیخره بچه.
+وا...واقعا؟
سونگجه طبق عادتش با پشت دست اشکاشو پاک میکنه
€اره...دنبالم بیا..

بیرون میره مغازه رو تعطیل میکنه و دخترکو دنبال خودش میکشونه..
سونگجه دنبال مرد میدوئه و این باعث میشه دستبندی که واسه تهیونگ درست کرده بود از جیبش بیرون بیوفته
-------------------------------
تمام طول خونه رو بارها با قدم های مضطربش متر کرده بود..
رزی،جونگکوک، نامجون،جیمین و جین همش داشتن زنگ میزدن اینور اونور تا ببینن خبری از بچه شده یا نه...
و جیسو و یونگی و هوسوک سعی در اروم کردن لیسا، تهیونگ و سوکجانگ و زنش داشتن...

تهیونگ هر چنددقیقه یک بار راهی که رفته بود رو برمیگشت و سر نامجین توی اتاق بغلی فریاد میزد "اینا همش تقصیر شماست...شما منو به این روز کشوندید"
سوکجانگ و زنش میلرزیدن و هوسوک داشت بهشون اب قند میداد
یونگی با تهیونگ‌ حرف میزد و سعی میکرد ارومش کنه و جیسو شونه های لیسا رو میمالید...

نامجون: برای هزارپین دفعه زنگ زد اداره ی پلیس ولی هیچ خبری از سونگجه نشده بود..
تهیونگ به قدری زمین و زمان رو برای اون بچه زیر و رو کرده بود که حتی توی اخبار هم پخش شده بود.
ولی اون بچه به قدری زبل بود که گیر نیوفته شایدم فقط شانس و زمان یاریش کرده بود..
نامجون توی پذیرایی پا میزاره
=چیشد؟
نامی: خبری نیست هنوز.

𝑴𝒚𝑮𝒊𝒓𝒍★دختـــــــــرمــــــــWhere stories live. Discover now