꧁~دختـــــــــرمــــــــ~꧂
⚠︎شخصیتا =تهیونگ/÷جنی/+سونگجه⚠︎
پارت ۲۳❥︎
---------------------------
🚫اصماته..لطفا اگر اذیت میشید نخونید🚫با ورودش به حمام و کوبیده شدن در، سونگجه با ترس برگشت و تو وان افتاد..
+ک..کیه..عم...عموو...عمو اریک؟..
€عاا من عمو نیستم بچه..
+ک..کی هستی پس..قد بلند اریک روی اون بچه سایه انداخت..
اریک لباساشو دراورد و توی وان رفت و باعث شد اون بچه دستشو روی چشماش بزاره و هینی از ترس بکشه و سکسکش بگیره
+ب..ب..برای..چ..چی هع...ا..اوم...هع...اومدی...د..هع..داخل..اریک دستشو روی دستای سونگجه میزاره و اروم ورشون میداره
€شششش چیزی نیست...اروم باش..اگر میخوای دردت نیاد فقط دوتا قانون ساده برای پیروی وجود دارهسونگجه توی وان عقب تر میره: چ..چی...چی..هع
اریک از این فرصت استفاده کرد تا جلو بیاد و کمر سونگجه رو به پشتی وان بچسبونه و سر سونگجه رو روی کانتر وان بزاره..
€ اولیش، منو پس نمیزنی و کارایی که میگم رو میکنی و دوم، منو دیگه عمو صدا نمیکنی..
اریک توی صورت سونگجه خم میشه
+پ..پس چ..چی صدا کنم..
€ارباب...
+ه..هق..هققق.م.م...من.باباامو..م..میخواممم
سونگجه شدیدا گریش میگیره..
پوزخند €اوه کوچولو نترس.. قراره بابای خوبی بشم برات...از نوع ددیش!
لباشو سفت روی لباس سونگجه میزاره و عمیق مک میزنه تا اون لب های کوچولو رو کبود میکنه و زخم میکنه..
سونگجه توی دهنش جیغی میزنه که خفه میشه..
بالاخره با تلاشای سونگجه، اریک، از سونگجه جدا شد و از اون فرصت برای داد زدن سر سونگجه استفاده کرد
€مگه نگفتمممم منو پس نزنن هاننن؟و سونگجه از اون فرصت برای کمک خواستن
+کمکککک ی..یککیییی هرکییی لطفا کمکککک
اریک پوزخندی نثار اون دختر کرد
€هیچکی اینجا نیست تا کمکت کنه.
با شنیدن حرف اریک سونگجه اروم گرفت و ایندفعه،چون حتی دست دیگشو نمیتونست تکون بده دستشو با دستبندش به دیوار فشار داد تا دیوار به دستبند فشار بیاره و اون دکمه زده بشه..و سعی کرد نزاره اریک ذره ای از اون اتفاق سر در بیاره..اما بوق ریزی که دستبندش زد، از گوشای اریک دور نموند...اریک با دیدن دستبند اونو دراورد و به کناری پرت کرد و دندون قروچه ای کرد دستاشو توی دستای سونگجه قفل کرد و با اخمی لب زد
€دیگه داری عصبیم میکنی!
مشتی توی صورت بچه ی ظریف زیر دستش فرود اورد که باعث شد خون اون موجود معصوم، کانتر رو کثیف کنه...و سونگجه، دیگه توانایی مقاومت نداشت...
بدنش شل شده بود..
اریک چونه ی سونگجه رو توی دستاش گرفت و کمی فشرد تا لبای قلبمه ولی کوچولوی سونگجه بیرون زدن...اون دختر بهوش بود و همه چیز رو حس میکرد و میدید اما توانایی و قدرتی برای حرکت کردن زیر بدن سنگین اریک نداشت
€بهت گفتم رو مخم نرو...حالا دختر خوبی باش...قول میدم توعم ازش لذت میبری!
کمر سونگجه رو بالا اورد تا سینش از اب بیرون بزنه..
نیپل راستشو به دندون گرفت و نیپل چپشو با دست چپش مالش داد..
گاز ها و مک های ریزی به نیپل کوچیکش میزد و گه گاهی اونو میکشید...
و سونگجه با قوس های ریز ولی معصومانه ای که به کمرش میداد، ناله ها و جیغ های عمیقی میزد که با اون صدا، به اریک حس ناله های زیبا و اغواگرانه ی دختری ۲۰ ساله رو میدادن..
ناله های سونگجه، اریک رو حریص تر کردن و سونگجه هرثانیه سرخ تر میشد.
دست راستش رو زیر اب برد و با مالش دادن بالای عضو اون دختر سعی کرد واسه ی خودش اماده کنه..
YOU ARE READING
𝑴𝒚𝑮𝒊𝒓𝒍★دختـــــــــرمــــــــ
Romance"اما..اخه...چرا نمیتونن مارو مثل خودشون ببینن..ما حق عاشق شدن نداریم؟ چرا انقد اذیت میکنن مگه خودشون عاشق نمیشن مگه ما ادم نیستیم؟" "خاصیت مشهوریت همینه!" "اما من نمیخوام از دستش بدم...خواهش میکنم...بزارین واسه بار اخر بغلش کنم" "بحث چیزی که تو میخ...