- Pure Pain 9 -

107 16 1
                                    


با صدای زنگ خوردن گوشیش تو همون ساعت تکراری خسته چشماشو مالید. دست دراز کرد و اپل واچشو برداشت. از جاش بلند شد و لبه تخت نشست.

ای ان : الو

- الو جونگینا؟ چرا دیر جواب دادی ترسیدم.

- خواب بودم.

- بهت گفته بودم هر روز بهم زنگ بزنی و از خودت خبر بدی.

- مامان ما از خونه نمیتونیم بیرون بریم. چه خبر تازه ای باید از خودم بدم؟!

- واسه اینکه بدونم بچم زنده ست یا نه!  این که اون حیوون ها اون بیرونن و معلوم نیست نقشه بعدیشون چیه دیوونم میکنه.
من طاقت بلایی که سر مادر چان اومد رو ندارم.

ای ان چشماشو روی هم فشرد. با لحن ارومی پرسید.

- حالشون چطوره؟

- من درست خبر ندارم. خانواده چانگبین مجبورشون کردن بجای هتل خونه اونا بمونن. ولی خب اصن خونه نیستن.  تو بیمارستان بستریه. چیزی نمیخوره به زور سرم تا الان رو پا مونده.

- ما هم اینجا همچین وضعی با فلیکس هیونگ داریم.

برای چند ثانیه سکوت تلخی بین دو طرف ایجاد شد.

- جونگینا لطفا زود به زود بهم زنگ بزن. من نگرانتم.

- می دونم مامان.

دوباره سکوت. اروم و با تردید پرسید.
- تو.. خودت حالت خوبه؟

پسر خسته نگاهشو به سقف دوخت و نفس عمیقی کشید.

ای ان : یادم نمیاد خوب بودن چه حس و حالی داشته.

................................................................

نمیدونم متوجه شدین یا نه اما یه خط زمانی طی نمیشه. خیلی جاها زمان ها جابه جاست. اگه به حرف ها دقت کنین متوجه میشین هر اتفاق قبل یا بعد کدوم اتفاقه.

ووت و کامنت یادتون نره❤️
لاو یو با بای😉✌🏻

Pure pain [SKZ]Where stories live. Discover now