هیونگا دعوا کنند ابلهان باور کنند.

2.1K 310 37
                                    

سلامممم بچه ها
فازی ایز هیرررر
با پارت جدید
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫

سلامممم بچه ها فازی ایز هیرررربا پارت جدید💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یکشنبه ی عزیز خانواده ی کیم همیشه خوب بودن،بیشتر از نظر جین،چون با وجود نامجون اون میتونست یه نفس راحت بکشه و جینی تایم بیشتری برای خودش بخره،یکشنبه روز جمع آوری لباس های کثیف

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


یکشنبه ی عزیز خانواده ی کیم همیشه خوب بودن،بیشتر از نظر جین،چون با وجود نامجون اون میتونست یه نفس راحت بکشه و جینی تایم بیشتری برای خودش بخره،یکشنبه روز جمع آوری لباس های کثیف...شستن ملافه ها(البته اگر در طول هفته توی رخت خوابی بارون نیاد)...گرفتن ناخون ها...ماهی یکبارم کوتاه کردن موها بود،اما اون یکشنبه وقتی بود که داد و بیداد دو تا از منعطف ترین اعضای خوانواده بلند شده بود.

البته نمیشد ریشه ی این انقلاب عجیب رو به همون روز محدود کرد.

در واقع دعوای اول از یه بحث ساده سر کمدشون بود،یونگی از هوسوک خواست تا لباساش رو توی کمد اون نزاره...هوسوک با اکراه قبول کرد چون احساس میکرد کشوش خیلی کوچیکه...اون لباس های گشادو رنگی دوست داشت و به نظرش بی انصافی بود که فضای بیشتری نداره

دعوای بعدی مدت کوتاهی بعد پیش اومد،هوسوک فقط سعی میکرد حرکات ژیمناستیکی که تو مدرسه یاد گرفته رو تقلید کنه و هر وقت که شکست میخورد غر غر جیغ مانندی میکرد و یونگی حوصله ی سر و صدا نداشت پس سرش داد زد که تو اتاق جاش نیست...ولی بازم مشکلی نبود

دعوای بعد سر این بود که تخت دو طبقه شون،بیش از اندازه به آفتاب نزدیکه یونگی از اینکه نور خورشید بهش بخوره خوشش نمی اومد ولی هوسوک خب عاشق نور خورشید بود یونگی اخم کرده بود و پنجره رو کشیده بود و خب هوسوک چیزی نگفته بود و قبول کرد.

دعواهای کوچولو کوچولوشون تا روز یکشنبه ی یاد شده ادامه پیدا کرد،به حدی که اون دوتا با صدای بلند تو صورت هم فریاد میزدن که دیگه حتی ریخت همم نمیتونن تحمل کنن

🏡kim family🏡Where stories live. Discover now