جیمین لکه ی چسبنده ی خانواده

1.6K 280 41
                                    

روز یکشنبه ی خانواده ی کیم،آغاز شده بود،جین طبق معمول ساعت بدنش از خواب بلند شد و توی آشپزخونه مشغول درست کردن صبحونه شد.
به نامجون خوابیده روی کاناپه نگاه کرد،که صدای خروپفش با ولوم بالا به گوش می رسید.

جین تخم مرغ هارو برای درست کردن پنکیک تند تند هم میزد.

پشتش به سمت ورودی آشپزخونه بود و وقتی برگشت دو تا چشم از گوشه ی دیوار دید که داشت نگاهش می کرد.

اون دوتا چشم کم کم خودشون رو از پشت دیوار بیرون کشیدند و درسته اون جیمین بود که بیرون اومده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اون دوتا چشم کم کم خودشون رو از پشت دیوار بیرون کشیدند و درسته اون جیمین بود که بیرون اومده بود.

خب جین به خودش قول داده بود با بچه ها به خاطر ماجرا های دیروز سر سنگین باشه،پس فقط همزمان با کارش به جیمین نگاه کرد.

جیمین:پاپا جینی...

صدای جیمین آروم بود بنابراین بغض توی صداش خیلی مشخص نبود...جیمین با قدم های کوچیکش باز هم جلو اومد.

جیمین:پاپا جینی

این بار صداش بلند تر بود،جین جوابش رو داد و همزمان کمی از مایع پنکیک رو توی تابه ریخت.

جیمین:پاپا من...من متاسفم...بابت دیروز...که که با اون آقاهه بدجنس بودم

جین سری تکون داد و پنکیک رو برگردوند تا اون طرف هم تیره تر شه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


جین سری تکون داد و پنکیک رو برگردوند تا اون طرف هم تیره تر شه...در کنارش یدونه جدید هم گذاشت.
جیمین که دید پاپاش بازم اون قدر باهاش حرف نزده بازم یه قدم کوچولو نزدیک شد،اون هنوزم باید یه معذرت خواهی می کرد،شاید پاپاش از اون جمله که وقتی خیلی خیلی بابت ندیدن دختر کفش دوزکی ناراحت بود گفته عصبانیه...

🏡kim family🏡Where stories live. Discover now