part2

168 72 8
                                        

بکهیون درحالی که پیراهن و پالتوی چانیول تنش بود دماغشو بالا کشید
+آه فکر کنم سرما خوردم
چانیول شالگردنش رو  از دور گردنش باز کرد و دور گردن بکهیون پیچید
-متاسفم
+این یکی دیگه اصلا تقصیر تو نبود
بکهیون خندید
+من لباس مناسب نپوشیده بودم
چانیول لبخند زد
-بازم میتونم ببینمت؟
+نمیدونم..  شاید؟
-پس شاید رو آره در نظر میگیرم
بکهیون راه افتاد.. چانیول رفتنش رو نگاه کرد .. بکهیون برگشت و واسه‌ی مرد خون‌آشام دست تکون داد، چانیول لبخند زد و متقابل دست تکون داد

بکهیون به روستا برگشت و به کلیسا رفت، وارد اونجا شد و پدر رو درحال دعا کردن دید.
+پدر!
کشیش رو مخاطبش قرار داد و کنارش نشست
-پسر جوون تو سالمی؟صاحب مسافر خونه میگفت تو غیب شدی و نبودی.. اهالی روستا فکر کردن تو کشته شدی..
+نه می‌بینید که من سالمم
- خدا رو شکر ، سپاسگزار مسیح بزرگم.
+پدر من خون آشام رو دیدم اون اصلا ترسناک نیست
کشیش وحشت زده به بکهیون نگاه کرد
-تو با اون گناهکار حرف زدی؟چطور جرئت کردی دوباره پاتو توی محراب خدا بزاری
کشیش ناگهانی خشمگین شد و دست بکهیونو کشید و اونو به سمت بیرون برد و روی زمین پرتش کرد.
-تو یه گناهکاری، دیگه اینجا نیا

بکهیون بغض کرد، بلند شد و خاک لباسشو تکوند. چند مرد قوی و تنومند با بیل و ابزار کشاورزی نزدیکش شدن.
+چیشده؟
بکهیون پرسید و مرد اخم غلیظی کرد
-خونه اون خون‌آشام لعنتی رو نشونمون بده
+چی؟
مرد دیگه ای جواب داد
-خونه اون حروم زاده کجاست.. میخوایم به آتیش بکشیمش و از شرش راحت بشیم.
بکهیون ترسید، ترسید چانیول دیگه نباشه،ترسید که نکنه چانیول رو از دست بده.
+من نمیزارم
-تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی
دو مرد دیگه بازوی بکهیونو گرفتن و اونو به سمت جنگل کشیدن ، بکهیون هر چقد تلاش می‌کرد نمیتونست از شر قدرت اون دوتا دست خلاص بشه پس فریاد زد و توجه مردم اطرافش رو به خودش جلب کرد
مردم همراه ۳ مرد و بکهیون نزدیک جنگل شدن ، بکهیون همچنان داد میزد اما کسی بهش اهمیت نمی‌داد  ، انگار که همه آدما تو گوششون پنبه فرو کرده باشن، بعضی از اهالی حتی مشعل به دست داشتن و بکهیون هر لحظه بیشتر و بیشتر ترس رو احساس می‌کرد
مرد بکهیون رو روی زمین پرت کرد و سرش فریاد کشید
_راه خونه‌ی اون حروم زاده رو بهمون نشون بده
بکهیون با چشم هایی که درونش اشک جمع شده بود گفت
+فکرشم نکن
مرد نزدیک بکهیون شد و خواست بهش لگد بزنه که ناگهان چانیول از پشت درخت ها بیرون اومد
- دنبال من میگشتید؟
مردم فریاد کشیدن و عقب رفتن
بکهیون بلند شد و به سمت چانیول دوید
+چرا اینجایی.. برو..زودتر فرار کن..
بکهیون درحالی که گریه میکرد رو به خون‌آشام گفت . چشم های چانیول قرمز شد و دندون های نیشش شروع به خود نمایی کردن. بکهیون ترسیده یک قدم عقب رفت ، چانیول دستش رو گرفت
- پشت من بمون
مردم وحشت زده فرار کردن و بعضیاشون هم مسمم بودن که اون باید کشته بشه.
چانیول فریاد کشید و آسمون رعد و برقی زد
- به خونتون برگردید و دیگه نگران نباشید، من دیگه کشتاری انجام نمیدم
یکی از اون ۳ مرد قهقه ‌ای سر داد
_داری باهامون شوخی میکنی؟
- من کاملاً جدی ام و شماها نمی‌تونید وارد جنگل لونا بشید اون طلسم باعث مرگتون میشه
بارون شروع به باریدن کرد و  چانیول دست بکهیون رو گرفت و باهاش به سمت جنگل دوید
مردم هراسان به هر سمتی میدویدن تا سقفی بالا سر پیدا کنن و از خیس شدن در امان بمونن
چانیول و بکهیون دویدن و مردم به خونه‌ هاشون برگشتن،بکهیون دست پسر خون‌آشام رو کشید و ایستادن.
پسر کوتاه تر دستشو روی زانوهاش گذاشت و نفس نفس زد و بعد ایستاد به چانیول نگاه کرد و زد زیر خنده
چانیول هم از خنده‌ی بکهیون خندید و صدای خندهاشون آوایی شد که با بارون وسط جنگل لونا همراه بود.
- دیدی چطوری ترسیدن
+ بعضیاشون نزدیک بود از ترس خودشونو خیس کنن
نفس نفس زد و دوباره خندید
چانیول نزدیک رفت و صورت بکهیون رو قاب گرفت و روی گونه‌هاش رو پاک کرد
-هنوز داری گریه میکنی؟
بکهیون آروم با مشتش روی شونه‌ی چانیول زد
+احمقی؟معلومه که نه
چانیول لبخند زد
-گفتم شاید گریه میکنی چون دزدیدمت و اشکات با بارون یکی شدن
بکهیون پوفی کشید
+تو احمق ترین خون‌آشامی هستی که دیدم
چانیول خندید و هنوز همونطور که صورت بکهیونو قاب گرفته بود سرش رو پایین انداخت و دوباره به تیله های بکهیون زل زد
-فکر کنم حفره زندگیم پر شده
بکهیون سوالی نگاش کرد
-تو تونستی زندگی رو به قلبم برگردونی
بکهیون لبخند زد و گونه هاش بالا اومدن و چانیول روشون دست کشید
+چانیولا یادته گفتم هیچ خونه‌ای ندارم و پاهام منو همه جا میبرن؟
چانیول هومی کرد.
+حالا فکر کنم خونه‌مو پیدا کردم، پس از پاهام میخوام که دیگه راه نرن چون مکان امنم الان اینجاست، کنار تو.
چانیول توی چشم های بکهیون با جدیت زل زد و پرسید
-میخوام ببوسمت
و کویر قلب جوان خون‌آشام به بارون لبخندهای بکهیون رسید
و در این میون جنگل نظاره گر بوسیدن اون دو بود.

The End

________________
مچکرم که خوندید:>
♡ووت و کامنت یادتون نره♡

you are my homeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang