Part 9

38 18 6
                                    

دوباره کلمات قرمز بودند که بر صفحه سفید نقش می‌بستند: «چرا مینهو؟ چرا دردت مهم نبود؟ می‌خواستی هنوز؟ یعنی من برات کافی نبودم؟ من باعث نمی‌شدم بخوای لااقل یکم بیشتر، زنده بمونیم؟ اون‌قدری که یه کوچولو از رویاهامون واقعی شه؟
ولی چطور اون‌قدر قشنگ بودی؟ چه‌طور در حالی که داشتی از تب می‌سوختی و درد امانت رو بریده بود، لبخند می‌زدی و می‌گفتی همه‌چیز درست می‌شه؟

وقتی می‌گفتم ازت بدم میاد چون می‌خوای ولم کنی، چون یعنی قراره رویاهامون نابود شن و نه بریم پاریس نه توکیو نه حتی‌ هاگوارتز، فقط بغلم می‌کردی و می‌گفتی: «بهم اعتماد داری، مگه نه؟ می‌دونی که رویاپرداز نیستم، لااقل نه در مورد بقیه چیزها، جز تو. درسته، نمی‌ریم پاریس و توکیو، ولی می‌ریم یه جای بهتر، می‌ریم ماه. این لکه‌ها لمس ماهن، من همیشه عاشق ماه بودم، یادته؟ می‌ریم ماه. اگر برم، نمردم، نه رفتم بهشت نه جهنم نه همچین کوفتی، بالاخره رسیدم به ماه.
می‌دونی بچه بودم دوست داشتم فضانورد شم و مثل "نیل آرمسترانگ" ماه رو لمس کنم؟ خب نشدم، نکردم، جاش الان ماه داره لمسم می‌کنه. نمی‌گفتم درد دارم، چون نداشتم. یعنی واسم مثل یه بغل محکم بود، درد داشت، اما دردش رو دوست داشتم.
می‌رم ماه، تو هم میای، نه به زودی، اما حتما میای. توی این مدت من واسه خودمون یه خونه می‌سازم. یه خونه قشنگ، یه خونه‌ای که به برج ایفل دید نداره اما می‌شه کل دنیا رو از روش دید.»

ولی حقیقت اینه مینهو، عزیز من، من هیچ‌وقت واست کافی نبودم. چه ماه باشی چه نه، من هیچ‌وقت نمی‌تونستم اون‌جوری که تو خوبم می‌کنی، خوبت کنم. هیچ‌وقت خوب نبودم. هیچ‌وقت کافی نبودم. دروغ می‌گفتی که کم نیستم، که از کم بودن نترسم. دروغ می‌گفتی، چون دوستم داشتی، واقعا داشتی؛ اما هنوز هم مرگ رو می‌خواستی، مگه نه؟»

دست از نوشتن برداشت و تن بی‌جانش را از روی صندلی بلند کرد و به سمت تخت کشاند. گریه می‌کرد، درد داشت، اما حس سبکی داشت. مینهو هم این‌طوری درد می‌کشید؟ مثل همان آغوش دردناک؟

با این فکر، لبخند زد. مهم‌تر از اینکه مینهو پیشش باشد، آرامشش بود. هیچ‌وقت نمی‌توانست برای مینهو کافی باشد، هیچ‌وقت نمی‌توانست آن‌طوری که از او آرامش می‌گرفت، آرامش بدهد، پس نباید از رفتنش شاکی می‌شد.

مینهو تا آخرین لحظه دوستش داشت، همین کافی بود. اما دعوای آخرشان بیش از هر چیزی قلبش را می‌فشرد، دعوایی که به آشتی ختم نشد. دعوایی که به بوسه نرسید، دعوایی که خداحافظی را ناممکن کرد‌. از خودش بدش می‌آمد، از بچه‌بازی‌هایش، از لوس بودنش، از حماقت‌هایش. شاید اگر قبل از رفتن مینهو دستش را در دست داشت و می‌توانست ببوسدش، حال کمی آرام‌تر می‌بود. یعنی مینهو قبل از رفتن، تنها بود؟ کسی بدرقه‌اش نمی‌کرد؟

آن روز که جیسونگ به سراغش رفت، دکتر به او اطلاع داد که حال مینهو مدت‌هاست بدتر شده است. گفت نهایتا یک هفته زنده می‌ماند. گفت کلیه‌هایش از کار افتاده‌اند و تیروییدش بیش از پیش پرکار شده و قلبش ضعیف‌تر از آن است که بتوانند به درمان ادامه بدهند. و گفت مینهو مدت‌هاست تمام این‌ها را می‌دادند.

جیسونگ شاید احمق بود، شاید بیش از حد بچه‌بازی در می‌آورد، اما آن موقع فقط نگرانی بر قلبش سنگینی می‌کرد. به اتاق مینهو رفت و اشک ریخت، فریاد زد، گفت چرا حقیقت را نگفته، چرا به اندازه کافی به او اعتماد ندارد؟

دستش را روی سرش گذاشت تا جلوی تکرار شدن جملاتش در سرش را بگیرد، اما نمی‌توانست، نمی‌شد‌. کلماتی که از دهان خودش بیرون می‌آمدند می‌توانستند قلبش را سوراخ کنند، پس چه بلایی بر سر مینهو آوردند؟

- ازت بدم میاد، ازت بدم میاد، ازت بدم میاد‌. بهم نگفتی، گفتی بهتر شدی، قول دادی بدتر شد حالت بگی، اما نگفتی. از اولم دوستم نداشتی، منو احمق می‌دیدی، بچه می‌دیدی، اصلا از اول دلت واسم می‌سوخت. دفترچه خاطراتم رو خوندی گفتی چه خنگه، برم بهش لطف کنم باهاش دوست شم... چطور می‌تونی دوستم داشته باشی در حالی که راستش رو نمی‌گفتی بهم؟ هیچ‌وقت نمی‌گفتی. همیشه ازم قایق می‌کردی، همیشه ازم قایم می‌شدی. من می‌دیدم اما به روت نمی‌آوردم. قرص‌های ضد افسردگیت رو می‌دیدم، گریه‌هات رو می‌دیدم، می‌دونستم هنوز بهم گارد داری، هنوز برات خونه نیستم، تو می‌میری و تنهام می‌ذاری، عاشقم کردی ولی تنهام می‌ذاری. چرا این کار رو کردی؟ چرا دروغ گفتی؟ چرا کاری کردی باورم شه دوستم داری؟ دوستم نداری، فقط دلت واسم می‌سوزه، فقط می‌بینی احمقم، دلت واسم می‌سوزه.

این را گفت و منتظر جواب مینهو نماند و از اتاق بیرون دوید و کل مسیر بیمارستان تا خانه را گریه کرد. می‌دانست اشتباه کرده، می‌دانست تند رفته و احمقانه حرف زده، ولی وقتی فردایش به بیمارستان رفت تا معذرت‌خواهی کند، دیگر مینهویی وجود نداشت. مینهو رفته بود، به ماه، به خانه‌ی ابدی‌اش.

                                 ***

Moon TouchedWhere stories live. Discover now