part 10

193 45 0
                                    

به سمت پشت بوم دانشگاه داشت می‌رفت یجورایی مکان امنش بود زیاد کسی پیدا نمیشد که بیاد اینجا برا همین راحت میتونید با لبتابش بشینه روی اهنگاش کار کنه

ولی خب امروز قرار نبود یونگی راحت باشه
کی فکرشو میکرد اونجا پسر کوچیکتر و ببینه
اونم نه مثل همیشه انگار یه چیزی فرق داشت یه چیزی که باعث شد یونگی بدون اینکه نزدیکش بشه چشماشو گوشاشو تیز کنه
ولی با چیزی که فهمید چشماشو گشاد شد
آروم با اخم زمزمه کرد
_ اون داره گریه میکنه؟

نمیدونست بره نزدیکش بشه یا نه ..جیمین تو اون حالت خیلی شکننده بنظر میومد تا حالا ندیده بود لبخند نزنه و الان این حالتش قلب عاشقه یونگی رو از کار انداخته بود و مغزش درحال جیغ کشیدن بود
«باید چیکار کنم؟»

hearts breath «yoonmin»Where stories live. Discover now