part7

218 52 8
                                    

سرش روی میز بود و داشت تلاش میکرد تا قبل از اومدن استاد کم خوابیشو از بین ببره

همینطور که افکارش درگیر بودن صندلی کنارش صدا میده ولی یونگی خسته تر از اونیه که چشماشو باز کنه

+ هی هی خوابی؟

با شنیدن صدای معشوق زیباش یهو پرید و سرشو بالا آورد
اما نمیدونست پسر کوچیکتر صورتش بهش نزدیکه و همین باعث شد سر یونگی محکم به فک جیمین بخوره

+ آخ..
_ وای وای ببخشید حالت خوبه ..یهویی ترسیدم واقعا ببخشید میخوای بریم درمونگاه؟

اینقدر نگران پسرک‌ بود که نفهمید استین لباسش رفته بالا و نگاه پسر کوچیکتر به دست یونگی قفل شد

یونگی هنوز متوجه نشده بود ..
_ بیا ببرمت درمونگاه وای نگاه قرمز شده فکت کبود نشه یه وقت

+ یونگی شی ...

_ بله؟

یونگی سرشو بالا آورد و متوجه نگاه جیمین شد که به دستش را زده
هول زده استینشو کشید پایین و سعی کرد با سرفه الکی حواس جیمینو از زخمش پرت کنه

آخه چرا جیمینش باید میفهمید که اون چقدر بدبخت و لوسه

+ تو حالت خوبه؟ ....

hearts breath «yoonmin»Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang