part 11

186 50 3
                                    

تصمیم گرفت که ترسو نباشه سعی کرد ایندفعه سکوت نکنه اشتباه سه سال پیش رو نباید تکرار می‌کرد
سعی کرد بدن قفل شدش رو حرکت بده و آروم سمت صاحب مغز و قلبش بره

قلبش خیلی تند میزد یونگی همینطور داشت سعی میکرد افکارشو جمع کنه نفس عمیقی کشید و سعی کرد قلب لوس و لجبازشو آروم کنه

آروم رفت و کنار جیمین نشست

جیمین متوجه حضور یونگی کنارش شد مگه چند نفر هستن که آروم کنارت بشینن جوری نگاهت کنن که انگار تمام دنیا رو در تو میبینن

و عطر مخصوصشون که ترکیبی از بوی نعنا و کاج هم میومد و ریه هایش رو پر از آرامش میکرد ؟

قطعا مین یونگی بود

فقط پسر بزرگتر که می‌تونه فقط با نشستن کنار یه نفر ارومش کنه

سرشو سمت یونگی که از وقتی نشسته بود نگاهشو از پسرک نگرفته بود چرخوند

بلاخره یونگی تصمیم گرفت گرفت سکوتشونو بشکونه با صدای گرفته و بمش که سرشار از ملایمت و مهربونیت بود آروم گفت

_تو...حالت خوبه؟

لعنت...وقتی یکی اینو ازت بپرسه اصلا نمیتونی جلوی اشکاتو بگیری و پسر کوچیکتر هم از این مورد مستثنی نبود

+هیونگ...

یونگی با چشمای خستش که نشون از کم‌خوابیش بود ولی همچنان مهربونیت رو داخلش میشد دید بهش نگاه کرد و منتظر ادامه جمله جیمین موند

+ میشه..بغلم کنی..؟

یونگی شوکه شد ..خیلی شوکه شد همین الان پارک جیمین فرشته ی دست نیافتنیش ازش خواست بغلش کنه ..

تمام اون تپش قلبایی که یونگی سعی داشت کنترلشون کنه دوباره برگشتن

ولی یونگی بازیگر خوبی بود خیلی خوب

فقط بدون هیچ حرفی جیمینو آروم به آغوش کشید ..
پسر بزرگتر یک دستشو روی سر پسر کوچیکتر و یه دستشو دور شونش حلقه کرد

یونگی طوری سر جیمین رو نوازش میکرد و طوری در اغوشش گرفته بود که انگار جیمین ارزشمند ترین و قیمتی ترین چیزیه که در دستش گرفته

با در آغوش گرفته شدنش توسط یونگی دوباره بغضش شکست و شروع کرد به گریه کردن مهم نبود که بعدش چی میشه الان فقط یه آغوش نیاز داشت

یه آغوش که بتونه از دنیایی که بهش آسیب میزنه مخفیش کنه میترسید که هر لحظه این اغوشو از دست بده پس محکم‌به پیرهن یونگی چنگ زد

فعلا میخواست گریه کنه
فعلا میخواست فراموش کنه که تنهاست
فعلا میخواست فکر کنه که توی این راه پارک جیمین تنها نیست

hearts breath «yoonmin»Where stories live. Discover now