لعنتی بگو چرا می گفتی تعریف کنم می خواستی حواسمو پرت کنی!
- آره دقیقا!
بعد از حدود یک ربع ادامه داد: تموم شد. چقده امروز شما سه نفر منو خسته کردید!
- حال هوسوک چطوره؟
- بدکی نیس
- این یعنی خوبه یا بد؟
- یعنی می تونست خیلی بد تر باشه!
بعد از این که جیمین رفت، بلند شد و به سمت اتاقی که هوسوک در اون بستری بود رفت تا شرایطشو بررسی کنه.
- هوسوک به هوش اومدی!
- یو...ن...گی
هوسوک با صدای خشدار و تیکه تیکه ای عشقشو صدا زد تا از احوالش با خبر بشه. جین نگران هوسوک بود پس با دل گرم کننده ترین حالت ممکن گفت: نگران نباش حالش خوبه
- ا...لا...ن...
- به زور خوابیده
- زخ...میش...کرد...ن
- یه ذره ولی زخمشو بستم و الان حالش خوبه خوبه
- کجاش...زخمی...بود؟
- چی فکر می کنی؟
- عوضی... شلوارشو کشیدی پایین... تا درمانش کنی؟
- الان من شدم عوضی چون واسه درمان شلوارشو کشیدم پایین؟ خیلی نامردی پسر!
- درد... داشت؟
- انقدر نگرانت بود که حسش نمی کرد.
- واقعا؟
- اوهوم... حالا خودت چی؟ سالمی؟
- اونقدری که می خوام... همین الان بلند شم... برم پیشش
- نه فعلا بخواب!
- می خوام... ببینمش!
- لجبازی نکن بخواب
اما هوسوک به سرعت از جاش پاشد. به درد کمرش توجهی نکرد. سرم رو از دستش بیرون کشید و به سمت در رفت. جین نمی تونست جلوی دیوونه بازی هوسوکو بگیره ولی الان تنها نگرانیش شلوار خونی یونگی بود که از روی تخت جمع نکرده بود. اگه هوسوک اونو می دید ممکن بود به سیم آخر بزنه و این بدترین اتفاقی بود که الان می تونست بیوفته! یونگی عین فرشته ها زیر ملافه های سفید به خواب رفته بود. هوسوک هم با خوشحالی بهش نزدیک شد ولی یه لحظه چشمش به شلوار یونگی افتاد و سمتش رفت.
- چرا اینقده خونیه؟
- جیمین می گفت نمی دونم زیر چند نفر بوده! می تونست خیلی بدتر باشه! بهش فکر نکن!
- هوسوکی به هوش اومدی؟
یونگی با لحن کیوتی گفت و هوسوک با لبخند پاسخ داد: آره قربونت برم!
- حالت خوبه کمرت درد نمی کنه؟
- یکم، نگران نباش!
- اگه بوسش کنم خوبه خوب میشه ها!
- می خوای این کارو بکنی؟
- اوهوم، زخمت کجاست؟
یونگی بعد از این حرف دستشو روی کمر هوسوک کشید. هوسوک دستشو توی دستش گرفت و گفت: نیازی نیست مطمئنم خودت بیش از من درد کشیدی!
- من خوبم هوسوکی
- باید همه چی رو یرام تعریف کنی دونسنگ کوچولو!
- تو هم همینطور
- چطور مگه؟
- جیممین گفت یه سری چیزا هس که من نمی دونم و بعدا برام تعریف می کنه! خب نمیشه تو زودتر بهم بگی؟
- من که نمی دونم اون چی می خواد بهت بگه!
- واقعنی؟
- اوهوم
- پس اول من می گم
- تعریف کن خوشگلم
یونگی با ذوق لب باز کرد ولی سریع ساکت شد. چی رو می خواست تعریف کنه؟ زیر خواب شدنشو؟ کتک خوردنشو؟ کتک خوردن جیمینو؟
- عشقم؟
- اول تو بگو
- من می خوام کاری که می خوام بکنمو بگم نه کاری که وقتی نبودی کردم!
- چی کار؟
- جیمین بهت گف واست هدیه خریده بودم
- اوهوم
- می خوام روزی یه هدیه بهت بدم_____________
یه توضیح کوچیک در مورد شخصیت ها:
مین یونگی
معروف به گربه عروسکی
۱۶ ساله
جانگ هوسوک
یکی از بزرگترین مافیا های کره
۳۰ ساله
پارک جیمین
دستیار جانگ هوسوک
۲۶ ساله
کیم سوکجین
دکتر مافیا ها مخصوصا گروه هوسوک
۳۲ ساله
کیم نامجون
بزرگترین دشمن هوسوک
۳۴ ساله
کیم تهیونگ
از افراد هوسوک
۲۹ ساله

جئون جونگکوک
با ایشون آشنا میشید فقط همینقدر که داداش یونگیه
۶ ساله
YOU ARE READING
گربه عروسکی(تکمیل شده)
Fantasyهر شب به خاطر اون عوضی از درد به خودش می پیچید. اون بی رحم هر شب با تمام توانش بهش تجاوز میکرد. تعجب کرده بود که چرا تا الان از اون بچه ای نداره. ولی این چند روز حالش تغییر کرده بود و ترس و استرس تمام وجودش را گرفته بود . صبح ها حالت تهوع داشت و دلش...