با عجله پله هارو یکی و دوتا بالا رفت، تا همین الانش هم دیر کرده بود و این تاخیر میتونست به راحتی باعث عصبانیت هیونگش بشه...
در حالی که نفس نفس میزد کمرشو صاف کرد و به درستی روبهروی دَر ایستاد و لبخند مضطربی زد.
بعد از مکث کوتاهی، انگشت های بلندش زنگ رو لمس کردن و منتظر به دَر خیره شد.بعد از گذشت ثانیه هایی که باعث بیشتر شدن ضربان قلب آن پسرک میشد، دَر توسط جین باز شد و نگاه اخم آلودش به تهیونگ افتاد...
با تردید جعبهی کیک شکلاتی رو بالا آورد و با لبخند مستطیلی که مخصوص خودش بود گفت:
- ببخشید هیونگ یه کم کارم بیشتر طول کشید!
با اشاره ای به جعبهی کیک ادامه داد:
- ببین برای جبران این تاخیر کیک موردعلاقتو خریدم
جین همچنان با اخم بهش خیره شده بود، بدون اینکه تغییری توی حالت صورتش بخاطر حرف های تهیونگ به وجود بیاد کنار رفت و با نگاهش پسرک رو به داخل خونه دعوت کرد.
تهیونگ با خوشحالی وارد خونه شد و همون طور که به سمت سالن پذیرایی میرفت از دور نگاهش به بقیه افتاد که معلوم بود خیلی وقته رسیدن...
کیکو روی اپن گذاشت و با لبخند گفت:- سلام
ببخشید که دیر کردمهمه با لبخند و مهربونی ازش استقبال کردن اما شخصی توی اون جمع انگار هنوز از تهیونگ بخاطر این تاخیر دلگیر بود...
جین همونطور که به سمت آشپزخونه میرفت با دلخوری گفت:- تهیونگ هیچ وقت نمیتونی سر وقت برسی!
پسرک با خجالت کتش رو درآورد و روی دستهی مبل گذاشت و کنار یونگی نشست.
- هیونگ!!!!
من همیشه سعی خودمو میکنم که به موقع برسم اما انگار نمیشهیونگی با پوزخند نگاهی به تهیونگ انداخت که باعث شد پسرک نسبت به حرفی که زده احساس پشیمونی کنه.
شاید حق با اونا بود تهیونگ کمی توی این موضوع بدقول بود...
توی همین زمان که پسرک مشغول سرکوب احساسات خودش بود فنجون قهوهای روبهروش روی میز قرار گرفت و در کنارش تکهای از کیک شکلاتی...سرشو بلند کرد و نگاهشو به صورت هیونگش داد که دیگه اخمی روی صورتش نبود و کنار جونگکوک نشسته و مشغول خوردن کیک شکلاتی مورد علاقشه.
همه مشغول حرف زدن و خوردن کیک و قهوه بودن و هیچ کس در آن زمان حواسش به تهیونگی نبود که با لبخند به جین خیره شده بود، پسرک خوشحال بود که تونسته کاری بکنه تا هیونگش تاخیرش رو فراموش کنه....
با لرزش شیءای در جیب شلوارش، نگاهِ مشتاقش رو از جین گرفت و با تعلل موبایلش رو از جیبش بیرون درآورد.
نگاهی به صفحهی گوشی انداخت و از روی مبل بلند شد، با گفتن ببخشیدی به سمت راهروی اتاق ها رفت...
YOU ARE READING
𝗮𝗳𝘁𝗲𝗿 𝘂𝘀 | 𝘁𝗮𝗲𝗷𝗶𝗻
Romanceafter us | کامل شده" بعد از ما" تو همیشه برای من فرق داشتی! با دیدنت قلبم تُند تر میزد، وقتی نگاهمون بهم گِره میخورد نفسم بند میاومد، حتی دستام میلرزید وقتی لمسشون می...