بعد از گذشت نیم ساعت بالاخره به ادارهی پلیس رسیدن، توی اون بارون شدیدی که میبارید تهیونگ با سرعت زیادی رانندگی کرده بود تا خودشو هر چه زودتر به دونسنگش برسونه.
نگران بود!
میترسید جونگکوک توی بد دردسری افتاده باشه...با اخم هایی که از روی نگرانی روی پیشونیش نقش بسته بودن ماشین رو کنار خیابون نگه داشت و با عجله نگاهی به جین انداخت و گفت:
- هیونگ لطفا ماشین رو پارک کن
من زودتر میرم داخلبدون اینکه منتظر جوابی از طرف جین باشه از ماشین پیاده شد و با قدم های بلندی به سمت ورودی اداره پلیس رفت...
با سردرگمی توی راهرو قدم بر میداشت و به دنبال جونگکوک اطراف رو نگاه میکرد.
لحظهای بعد نگاهش به پسرکی افتاد که با شونه های خمیده و سری پایین افتاده کنار سربازی روی صندلی نشسته....نفس عمیقی کشید و به سمتش قدم برداشت.
جونگکوک با شنیدن صدای قدم های منظمی که به سمتش میاومدن به آرومی سرش رو بلند کرد که نگاهش به قامت کشیدهی تهیونگ افتاد.تهیونگ در سکوت کنار پای جونگکوک زانو زد و دستشو با نگرانی روی دست های پسرک غمیگن گذاشت...
پسرک نگاه شرمسارش رو دزدید و به زمین خیره شد.
تهیونگ به آرومی دست دونسنگش رو نوازش کرد و گفت:- جونگکوکا حالت خوبه؟
چیزیت که نشده؟!جونگکوک با شنیدن حرف تهیونگ، غمگین لب هاشو روی هم فشرد و سری تکون داد.
تهیونگ نگاهی به سر تا پای پسرک انداخت و نفس آسودهای کشید، حالا که مطمئن شده بود جونگکوک آسیبی ندیده کمی خیالش راحت شد.همون طور که دستای پسرک رو نوازش میکرد نگاهی به سربازی که کنارشون نشسته بود انداخت و گفت:
- میتونی برام تعریف کنی که چیشده؟!
جونگکوک نگاه کوتاهی به چشم های قهوهای رنگ مقابلش انداخت و به آرومی زمزمه کرد:
- نمیخواستم اینجوری بشه هیونگ
تهیونگ با اطمینان سرشو تکون داد و پای پسرک به گرمی فشرد.
اون از جونگکوک مطمئن بود، میدونست کار اشتباهی رو از قصد مرتکب نمیشه...- میدونم کوکی
هیونگ قرار نیست سرزنشت کنه
فقط میخوام بدونم چیشده تا بتونیم باهم حلش کنیمپسرک با چشم های گِردش که خیلی معصوم بودن نگاه کوتاهی به چشم های اطمينانبخش تهیونگ انداخت و بعد از مکث کوتاهی گفت:
- بعد مدت ها رفتم کلاب
فقط میخواستم یه کم خوش بگذرونم
وقتی داشتم نوشیدنی میخوردم نگام به یه دختره افتاد
رفتم سمتش تا باهاش حرف بز.....جونگکوک با دیدن چهرهی عصبی جین که از انتهای راهرو به سمتشون میاومد بقیهی حرفش رو فراموش کرد، ترسیده دست تهیونگ که روی زانوش بود رو توی دستش گرفت و زمزمه کرد:
YOU ARE READING
𝗮𝗳𝘁𝗲𝗿 𝘂𝘀 | 𝘁𝗮𝗲𝗷𝗶𝗻
Romanceafter us | کامل شده" بعد از ما" تو همیشه برای من فرق داشتی! با دیدنت قلبم تُند تر میزد، وقتی نگاهمون بهم گِره میخورد نفسم بند میاومد، حتی دستام میلرزید وقتی لمسشون می...