قدمی به سمتشون برداشت و مردمک های لرزانش رو به جین و چهرهی آشنای مقابلش دوخت...
با فاصلهی کمی که با آنها داشت میتونست چهرهی فردی که مقابل هیونگش ایستاده بود رو ببینه، سوکجونگ بود برادر بزرگتر جین!حالا یونگی هم کنار تهیونگ قرار گرفت و متعجب به دو برادر خیره شد که فارغ از دنیای اطرافشون سر یک دیگر فریاد میکشیدن.
دل پسرک دیگر طاقت دیدن هیونگش رو توی این وضعیت نداشت پس با بی صبری چند قدمی به سمت آنها برداشت.
همین چند قدم کافی بودن تا چشم های خشمگین جین به تهیونگ بی افته!
دیگر چشم هایش خشمگين نبودن....
نگاه نگران پسرک باعث شد وجود لرزان از خشم جین آروم بشه.جین با درماندگی اسمش رو صدا زد...
اونا نباید توی این موقعیت میدیدنش.- تهیونگ!
شنیدن همین اسم از زبان جین کافی بود تا برادرش پوزخند صدا داری بزنه.
اون به خوبی دونسنگِ های بردارش رو میشناخت که آدم هایی معروف و صدالبته پولدارین...- ببین کیا اومدن اینجا
با همون پوزخندی که به لب داشت چند قدم بلند به سمت تهیونگ برداشت و دستشو روی شونهی پسرک گذاشت و نگاهی به یونگی انداخت و با تمسخر گفت:
- به موقع رسیدین
نگاهشو به جین دوخت و ادامه داد:
- همین طوره مگه نه؟
جین عصبی دستی به گردنش کشید و نگاه مضطربش رو از هیونگ و یونگی گرفت.
- بس کن
سوکجونگ خندهای سر داد که نگاه خشمگین تهیونگ روی صورت منفورش نشست.
با حس سنگینی نگاه پسرک روی خودش کمی ازش فاصله گرفت و به سمت جین رفت، همون طور که مقابلش ایستاده بود با صدای بلندی گفت:- چرا وقتی دوستات انقدر وضعشون خوبه ازشون پول قرض نمیگیری ها؟
میخوای همین جوری بذاری من بخاطر بدهی بی افتم گوشه زندانعرق شرمی روی پیشونی جین نشست و با غروری که خورد شده بود نگاه درماندش رو به برادرش دوخت.
سوکجونگ با دیدن نگاه جین پوزخندش عمیق تر از قبل شد.- فقط باید این غرور مسخرهات رو کنار بذاری و بخاطر خانوادت هرکاری بکنی
جین با احساس سَرخوردگی سرشو پایین انداخت که سوکجونگ با تحقیر بهش نگاهی انداخت و با گفتن اینکه تا فردا شب به اون پول نیاز داره خونه رو ترک کرد...
با رفتن سوکجونگ خونه غرق سکوت ترسناکی شد.
یونگی در خاموشی کامل به جین و تهیونگ خیره شده بود که در فاصلهی کمی از هم ایستاده بودن و هیچ حرفی نمیزندند...
تنها صدای نفس های عمیق و خستهی آنها بود که سکوت خونه میشکست.
ESTÁS LEYENDO
𝗮𝗳𝘁𝗲𝗿 𝘂𝘀 | 𝘁𝗮𝗲𝗷𝗶𝗻
Romanceafter us | کامل شده" بعد از ما" تو همیشه برای من فرق داشتی! با دیدنت قلبم تُند تر میزد، وقتی نگاهمون بهم گِره میخورد نفسم بند میاومد، حتی دستام میلرزید وقتی لمسشون می...