تو به اندازه ی خودت خوبی

292 59 75
                                    

آهنگ این پارت: everything i wanted|billie eilish

لذت ببرید⁦♡⁩

~~~~~~~~~~~

.


همچی تقریبا شبیه قبل شده بود. طبق قرار همیشگی شون باهم درس میخوندن بعضی یکشنبه شب ها رو پیش هم میگذروندن و سر کلاس فیزیک کنار هم بودن . انگار که دیگه از هم فرار نمیکردن .

ولی همه چیز برای سوبین فرق داشت. از درون غمگین بود و هربار که به صورت یونجون نگاه میکرد قلبش فشرده میشد.
بیشتر از همه ، از خودش شرمنده بود. اما راه درست براش معلوم نبود . پس سعی میکرد مثل یونجون رفتار کنه و خودشو بی خیال نشون بده .
اون نمی‌خواست اشتباه گذشته رو تکرار کنه. ایندفعه دیگه نه

.

.

.

بعضی روزا انگار روز تو نیست . همچی دست به دست هم میده تا ناراحت و خسته ترت کنه.
اون روز برای سوبین روز خوبی نبود. صبحش که خواب مونده بود . از اتوبوس جا مونده بود ، کلاسشو از دست داده بود و حالا با تعجب به اون چهره نگاه میکرد. اون اینجا چیکار میکرد

×"سلام سوبین چطوری پسر"

حالش داشت بهم میخورد. دلش آشوب شده بود و این اصلا خوب نبود.
سعی کرد خودشو جمع کنه. آروم و معمولی جواب داد

+"سلام سم "

×"خوبی ؟ خیلی وقت بود ندیده بودمت"

+"اره زمان زیادی گذشته."

×"چخبرا"

+"ببخشید من باید برم سر کلاس . کار دارم ."

×"اوه باشه. منم باید برم. خداحافظ "

خب عالی شد. از ناکجا آباد کراش قدیمی شو دیده بود.
و الان یونجون داشت درباره‌ی اینکه امشب چه فیلمی ببینن صحبت میکرد .بهتر از این نمیشد.
سوبین خیلی خسته و عصبی بود ، توان اینکه امشب ، دوباره بخواد نقش بازی کنه رو نداشت.

+"متاسفم ، من امشب نمیتونم بیام."

_"چرا؟"

ولی سوبین بدون جوابی روش رو برگردوند و سمت ته هیون رفت.
یونجون متوجه بی حوصلگیش شده بود. حتی وقتی با ته هیون صحبت میکرد هم مشخص بود عصبانی و ناراحته.

تمام طول کلاس یه بار هم با کسی صحبت نکرده بود و تو عالم خودش غرق بود. به محض اینکه کلاس تموم شد کیفشو برداشت و بدون حرفی بیرون زد .
اینجوری نمیشد. باید باهاش صحبت میکرد.

صداش زد ،ولی سوبین بی توجه پا تند کرد.
این دیگه واقعا عجیب بود . جلوشو گرفت و ازش درخواست کرد. سوبین اینبار هم با سردی گفت که کار داره و باید بره.
دستشو گرفت و محکم گفت

Hi dear neighbor * سلام همسایه عزیز (Yeonbin یونبین |Taegyu تهگیو )Donde viven las historias. Descúbrelo ahora