آهنگ این پارت: everything i wanted|billie eilish
لذت ببرید♡
~~~~~~~~~~~
.
همچی تقریبا شبیه قبل شده بود. طبق قرار همیشگی شون باهم درس میخوندن بعضی یکشنبه شب ها رو پیش هم میگذروندن و سر کلاس فیزیک کنار هم بودن . انگار که دیگه از هم فرار نمیکردن .
ولی همه چیز برای سوبین فرق داشت. از درون غمگین بود و هربار که به صورت یونجون نگاه میکرد قلبش فشرده میشد.
بیشتر از همه ، از خودش شرمنده بود. اما راه درست براش معلوم نبود . پس سعی میکرد مثل یونجون رفتار کنه و خودشو بی خیال نشون بده .
اون نمیخواست اشتباه گذشته رو تکرار کنه. ایندفعه دیگه نه.
.
.
بعضی روزا انگار روز تو نیست . همچی دست به دست هم میده تا ناراحت و خسته ترت کنه.
اون روز برای سوبین روز خوبی نبود. صبحش که خواب مونده بود . از اتوبوس جا مونده بود ، کلاسشو از دست داده بود و حالا با تعجب به اون چهره نگاه میکرد. اون اینجا چیکار میکرد×"سلام سوبین چطوری پسر"
حالش داشت بهم میخورد. دلش آشوب شده بود و این اصلا خوب نبود.
سعی کرد خودشو جمع کنه. آروم و معمولی جواب داد+"سلام سم "
×"خوبی ؟ خیلی وقت بود ندیده بودمت"
+"اره زمان زیادی گذشته."
×"چخبرا"
+"ببخشید من باید برم سر کلاس . کار دارم ."
×"اوه باشه. منم باید برم. خداحافظ "
خب عالی شد. از ناکجا آباد کراش قدیمی شو دیده بود.
و الان یونجون داشت دربارهی اینکه امشب چه فیلمی ببینن صحبت میکرد .بهتر از این نمیشد.
سوبین خیلی خسته و عصبی بود ، توان اینکه امشب ، دوباره بخواد نقش بازی کنه رو نداشت.+"متاسفم ، من امشب نمیتونم بیام."
_"چرا؟"
ولی سوبین بدون جوابی روش رو برگردوند و سمت ته هیون رفت.
یونجون متوجه بی حوصلگیش شده بود. حتی وقتی با ته هیون صحبت میکرد هم مشخص بود عصبانی و ناراحته.تمام طول کلاس یه بار هم با کسی صحبت نکرده بود و تو عالم خودش غرق بود. به محض اینکه کلاس تموم شد کیفشو برداشت و بدون حرفی بیرون زد .
اینجوری نمیشد. باید باهاش صحبت میکرد.صداش زد ،ولی سوبین بی توجه پا تند کرد.
این دیگه واقعا عجیب بود . جلوشو گرفت و ازش درخواست کرد. سوبین اینبار هم با سردی گفت که کار داره و باید بره.
دستشو گرفت و محکم گفت
ESTÁS LEYENDO
Hi dear neighbor * سلام همسایه عزیز (Yeonbin یونبین |Taegyu تهگیو )
Fanfic♡ سوبین و یونجون فقط همکلاسی بودن. چی میشه یونجون سر راه سوبین سبز بشه. حتی دم خونه اش ♡کاپل : یونبین Yeonbin, با چاشنی تهگیو ♡ ژانر: رمنس، روزمره ♡نویسنده : watermelonsugar_hii ♡وضعیت: در حال آپ . . . این داستان ساده تر از چیزیه که فکرشو میکنید...