این بخشی از داستان نیست و نیازی به خوندنش نیست.
پارالیان وقتی به ذهنم رسید که توی شرایط روحی بدی قرار داشتم و تحت استرس شدیدی بودم.
با اینحال و با اینکه از نصیحت و درس اخلاق بدم میاد، میخواستم بگم که کل چیزی که توی این داستان کوتاه قصدم بوده بگم یه جملهست:
"کلمات ما روی بقیه اثر میذارن."کلمات ما، رفتار و نگاههای ما، میتونن زندگی بدن یا زندگی بگیرن.
شوخیهای به ظاهر دوستانهی اطرافیان چانیول، تونستن باعث شن یه انسان برای یه مدت خیلی طولانی از هویت، ریشه و فرهنگش دور شه.
میخوام بگم مهمه که ما با اقلیت های نژادی و جنسی چطور رفتار میکنیم.پدر و مادر چانیول باعث شدن که اون پسر بقیه زندگیش رو درحال کاری بگذرونه که ازش متنفره و از علاقهاش دست بکشه.
میخوام بگم مهمه ما با نسل بعدی چطور رفتار میکنیم.لبخند زدن و سوال کردن چانیول از وضع درمانش، باعث شد بکهیون درمان رو جدی بگیره و امید زندگیش رو دوباره پیدا کنه. درمقابل، یه پوزخند و جملهی چانیول، باعث شد بکهیون جون خودش رو بگیره.
میخوام بگم چیزایی که از نظر ما بی اهمیت بهنظر میاد، ممکنه تأثیر اساسی توی زندگی کسایی که دوستشون داریم و دوستمون دارن بذاره.
و درنهایت، شاید اگه بکهیون تصمیم به تموم کردن نمیگرفت، شاید اگه فقط یه تابستون دیگه روهم میدید، اونوقت میتونست بجای آسمون، از زمین مراقب پسر آفتابیش باشه.
میخوام بگم همهی ما ممکنه توی زندگیمون به اون نقطه برسیم، اما ما بهت نیاز داریم. این دنیا به تو نیاز داره که نفس بکشی و زنده باشی. این دنیا به تو نیاز داره که بجنگی، چه بار سوم، چه بار سه هزارم.
چون تو فقط تا وقتی که نفس میکشی میتونی تغییری ایجاد کنی. پس حتی اگه خودت امروز دلیلی برای ادامه دادن ندیدی، حداقل برای من ادامه بده. برای اون و برای ما ادامه بده. ادامه بده تا دوباره دلیلت رو پیدا کنی و من مطمئنم که از پسش برمیای.
شخصیتهای این داستان، همشون اشتباه کردن. چانیول، دوستهاش و پدرومادرش، بکهیون، پرستارش و والدینش همه اشتباه کردن.
و نتیجه داستانی شد که قبل از اینکه بخواد اوج بگیره و پر بگیره، توی دریا به فراموشی سپرده شد. عشق پاک و هنر بکهیون، همراه با روحش به پرواز دراومدن و برای همیشه رفتن.
اگه خودتون یا کسی اطرافتون هست که توی این شرایطه، لطفاً پایان داستانتون رو عوض کنین.
بکهیونی باشین که جراحیش رو انجام میده و یه نویسنده موفق میشه، چانیولی باشین که جلوی پدرومادرش برای علاقهاش میایسته و عضو تیم ملی والیبال ساحلی میشه.
یا حتی یه مهندس برق باشین اگه این چیزیه که واقعاً دوست دارین.دوستهایی باشین که بقیه دوستهاشون بتونن بهشون اعتماد کنن بدون اینکه قضاوت شن، پدرومادری باشین که به علاقهی بچهاش اهمیت میده، لطفاً به اطرافتون و به زندگی عشق بورزین و بجنگین.
چون قهرمان اصلی این داستان شمایین.
-Aj-
YOU ARE READING
Paralian
FanfictionParalian: The one who lives by the sea; ancient Greek, noun. Completed Chanbaek Au Genre: slice of life, illness, angst, romance Sad end death warning⚠️ بکهیون یه پسر مریضه، خیلی مریض. اون توی ناامیدی مطلق کسی رو میبینه که فکر میکنه میتونه امیدش...