Slaves

319 36 15
                                    

هرى چشماى سرخشو به آرومى باز كرد و چشمش به لويی افتاد كه معلوم بود خيلی ترسيده.
"لويى!!!!"
لويى در حالى كه پته پته ميكرد گفت:
"ه ه هرى خو خود خودتى؟"
هرى دستش رو گذاشت رو سرش
"آره پس مى خواستى كى باشم؟"
هرى اتفاقاتى كه براش افتاده بودنو مرور كرد و بعد ياد...
اشك تو چشاش جمع شد:
"لويی تو...تو برگشتی"
هری لويی رو تو بغلش گرفت ولی لويی هری رو از خودش دور كرد.
"لويی...چرا چرا اينجوری ميكنی؟"
رئيس red eyes پوزخندی زد و گفت:
"به اين ميگن دوستی واقعا.يكی خودشو برای فردی كه تسخير شده فدا ميكنه و اون يكی به جای اينكه دوستش رو تو بغلش بگيره اونو از خودش دور ميكنه.چه دوستيی!!!"
لويی سرشو پايين انداخت.
هری لويی رو نگاه كرد
"لويی چيزی شده؟"
رئيس red eyes دست كرد داخل جيبش.
"نميدونم با خودم اوردمش يا تو اتاق جا گذاشتم...آها...پيداش كردم...بيا بگيرش و خودتو نگاه كن"
آينه ای از توی جيبش در اورد و به هری داد.هری با اين كه تعجب كرده بود ولی آينه رو از دستش گرفت.
خودشو تو آينه نگاه كرد.
هری تا چشمای سرخ خودشو ديد آينه رو پرت كرد رو زمين.
آينه شكست و چند تيكه شد.
"هی آينمو شكوندی"
هری رو كرد به رئيس red eyes و گفت:
"تو با من چيكار كردی؟"
"من چيكار كردم؟هه من هيچ كاری نكردم.حتی وقتی ديدمت تعجب هم كردم.هيچ كی جز من چشمش سرخ نيست برای همين تعجب كردم.خيلی حركت تكان دهنده ای بود واقعا.من درسته كه اولش چشام سرخ نبود و بعدا سرخ شد ولی بازم تعجب آور بود مخصوصا كه فك ميكردم ميميری.راستی اصلا چطور زنده موندی؟هيچ اثری از اون زخما نيست.الان فقط يه كبوديه ولی اون موقع"
هری حرفشو قطع كرد:
"تو چجوری چشات اينجوری شد؟"
"اونو ديگه نميتونم بگم"
هری عصبانی شد .دستشو مشت كرد و گفت:
"يا ميگی يا ميكشمت"
لويی گفت:
"هری!"
هری به لويی نگاه كرد.وقتی لويی چشای سرخ هری رو ديد سرشو دوباره پايين انداخت.
هری هم روشو برگردوند و به ديوار نگاه كرد.
رئيس red eyes اين وضعيت رو كه ديد سرشو به راست و چپ تكون داد و رو به هری گفت:
"ميگم اگه فكر ميكنی ميتونی از شر اون چشما خلاص شی بايد بگم كه اشتباه ميكنی.اگه اون چشما به حالت اول برگردن زخمای تو هم به حالت اول برميگردن و تو ميميری.اگه اين چيزيه كه ميخوای پس با من بيا ولی اگه می خوای باهاشون زندگی كنی برای من يه تهديد محسوب ميشی و من مجبورم بكشمت.پس در هر صورت ميميری"
هریبه لويی نگاه كرد:
"ترجيح ميدم بدون اينا بميرم.ترجيح ميدم وقتی تو لحظات آخرم به دوستم نگاه ميكنم اون روشو ازم برنگردونه"
لويی تا اينو شنيد بلند شد
"هری اينجوری كه تو فك ميكنی نيست.تو دوست منی و هميشه هم دوست من ميمونی.من تو رو دوس دارم چه رنگ چشمات سبز باشه چه سرخ.من اون چشما رو دوس دارم و تو قراره بقيه ی عمرتو باهاشون زندگی كنی پس بهتره كه بهشون عادت كنی."
"لويی من حتی اگه لنز بزارم هم اون اين واقعيتو كه من يه چشم سرخم عوض نميكنه"
"خب چشم سرخ باشی مگه چيه؟مگه چی ميشه ما يه چشم سرخ تو وان دايركشن داشته باشيم ها؟ما تازه يه دوستو از دست داديم قرار نيست يكی ديگه هم از دست بديم.خودت خوب ميدونی كه چقدر برای تك تكمون سخت بود كه قبول كنيم زين از پيشمون رفته و ديگه هم قرار نيست پيشمون برگرده.من ديگه قرار نيست دوباره برای يكی ديگه اشك بريزم.حداقل برای دوستات اين كارو انجام بده.اگه قراره يه قاتل بشی تا زنده بمونی مهم نيست.كسی به اون احمق اهميتی نميده.اگه قراره كسی بميره اون منو تو يا بقيه ی گروه نيستن بلكه اون يه حيوونه."
به ریيس چشم سرخ نگاه كرد
"كسی كه همين جور مردمو شكنجه كنه و بكشه و هيچ اهميتی به زندگی هايی كه ميگيره نده به روح هايی كه نابود ميكنه نده ديگه آدم نيست بلكه يه حيوونه.يه حيوون فكر نميكنه فقط ميكشه.ميخوره و ميكشه،اون دلش برای كسی نميسوزه و كسی هم دلش برای اون نميسوزه.اگه اون ميخواد ما رو بكشه پس قبل از اين كه اين كارو بكنه ما اونو ميكشيم."
لويی به طرف تنها ميزی كه توی اتاق بود رفت و دو تا چاقو برداشت.
يكی از چاقو ها رو به طرف هری پرت كرد و يكی ديگه رو هم محكم توی دستش گرفت.
هری چاقو رو گرفت تو دستش سرشو به نشانه ی تاييد تكون داد و به طرف رئيس چشم سرخ رفت.
لويی هم به طرف ریيس رفت.
رييس لبخندی زد لبشو تر كرد و گفت:
"شما فك كرديد من تنهام؟فكر كرديد فقط من توی اين جنگلم و بعد از اين همه سال هيچ برده ای برای خودم جور نكردم...بچه ها بياين بيرون،وقت شيطون بازيه."
و با اين حرف بود كه پنج نفر از توی تاريكی بيرون اومدن.چشمای اونا سرخ نبود.بلكه سياه بود و
اون پنج نفر...
زين ماليك
جاستين بيبر
تيلور سوييفت
كيتی پری
و مايلی سايرس

Midnight nightmaresحيث تعيش القصص. اكتشف الآن