نايل به ليام گفت:
"هيچی نشده.فقط تو بايد دستشويی كنی!!!"
"چی؟چی دارى ميگی نكنه ديوونه شدی؟"
نايل ليام رو كشيد يه طرف.
"ديوونه نشدم.نگاه كن من و اون دختره همون ارباب اشباح يه معامله ای كرديم."
"چه معامله ای؟"
"معامله اين بود كه اگه اون تو رو به حالت اولت برگردونه تو بايد براش دستشويی كنی."
"خب تا قسمت برگردوندن من به حالت اول رو ميفهمم ولی اون قسمت دستشويی رو به هيچ وجه نميگيرم"
"خيلی سادست.تو دستشويی ميكنی و اون نگات ميكنه."
ليام تقريبا داد زد:
"نگام ميكنه؟نايل تو خودت ميدونی اون دختره.چی چی و نگام ميكنه؟ميخوام صد سال سياه نگاه نكنه"
"اووووف.از دست تو.ليام كاريه كه شده."
"اصن برای چی ميخواد نگاه كنه ها؟چرا دستشويی؟"
"اگه بهت بگم دستشويی ميكنی براش؟"
"تا وقتی كه نفهميدم جريان از چه قراره هيچ كاری نميكنم"
"خيلی خب بهت ميگم.قضيه اينه كه اون چون انسان نيست نميتونه دستشويی كنه و از من پرسيد كه دستشويی چجوريه و من هم بهش توضيح دادم.بعدش اون علاقه مند شد و گفت كه ميخواد خودش ببينه.منم سعی كردم گولش بزنم و گفتم بيا يه معامله ای بكنيم.بهش گفتم اگه تو رو به حالت اولت برگردونه تو براش دستشويی ميكنی"
"تو مگه بهش چی گفتی كه ميخواد دستشويی رو ببينه؟"
"تو چه قدر سوال ميپرسی.فقط بايد دستشويی كنی كار خاصی نيست كه."
"جواب سوال منو بده.تو بهش چی گفتی؟"
"گفتم دستشويی چيز كثيفيه و حتی ما انسانا هم ازش بدمون مياد.بهش گفتم كه جيش چه رنگ بدی داره و پر از مواد سميه.اصن منم نميدونم كه چرا ميخواد ببينه"
"تو مطمئنی همينا رو بهش گفتی؟"
"آره معلومه"
"پس اگه تو اينا رو بهش گفتی چرا ميخواد دستشويی رو ببينه؟"
"من چه ميدونم.اون كه انسان نيست.شايد ده ساله به نظر بياد ولی معلومه كه روحش خيلی زمخته.اون روح لطيف بچه گانه رو نداره و حتما از كثيفی خوشش مياد"
"روحش هر جوری كه ميخواد باش ولی من جلوی اون دستشويی نميكنم"
"ليااااااام!!!خواههههههههش"
"من نميتونم نايل."
"فقط بايد دستشويی كنی"
"اگه اين قدر آسونه چرا خودت اينكارو نميكنی؟"
"آخه معامله اين بود كه تو اينكارو بكنی"
"دستشويی دستشوييه.فرقی نميكنه كی اينكار رو انجام بده.صب كن الان من باهاش صحبت ميكنم"
"نه نه نه تو نبايد اينكارو بكنى"
"از چی ميترسی؟از اينكه تو دستشويی كنی؟"
"نه معلومه كه نه ولی تو اگه ازش بپرسی ممكنه فك كنه ما ميخوايم زير قولمون بزنيم"
"همچين فكری نميكنه"
"تو از كجا ميدونی؟شايد اينجوری فك كنه.ليام"
نايل دست ليام رو گرفت.
"دستمو ول كن نايل.من هر كاری كه بخوام ميكنم"
"نه ولت نميكنم"
نايل دستشو گذاشت رو دهن ليام.ليام سعی كرد دستشو كنار بزنه.
"ولت نميكنم ليام.تو نبايد چيزی بهش بگی"
ليام بالاخره دست نايل رو كنار زد.
"نايل چه مرگت شده؟ولم كن بزار برم"
"نميتونم ليام ببخشيد"
نايل دوباره دستشو گذاشت رو دهن ليام.
ارباب اشباح به اون دو تا كه با همديگه داشتن كلنجار ميرفتن نگاه كرد.
به شبحش گفت:
"اونا دارن چيكار ميكنن؟"
شبح جواب داد:
"حتما دارن خودشونو برای دستشويی آماده ميكنن"
"مگه دستشويی هم آماده سازی ميخواد؟"
"من انسان نبودم نميدونم"
"پس تو چی بودی؟"
"من انسان بودم ولی چون الان شبحم هيچی از زندگی خودمو به ياد نميارم.من فقط در خدمت شمام سرورم"
"پس الكی نگو انسان نبودم"
"ببخشيد سرورم"
دينگ دينگ
"اين صدای چی بود سرورم؟"
"اين صدای آژير اون مرتيكه ی چشم سرخه.بايد اين دو تا خل و چل رو ببرم پيشش.هميشه تو كار من دخالت ميكنه."
"حالا ميخوايد ببرينشون؟"
"مگه چاره ی ديگه ای هم دارم؟...هی شما دو تا"
نايل جواب داد:
"بله؟"
"دستشويی رو ول كنيد الان بايد ببرمتون يه جايی"
نايل دستشو از دهن ليام برداشت.
ليام گفت:
"ما رو كجا ميخوای ببری؟"
"جايی كه دوستاتو ميتونی ببينی"
...
...
...
KAMU SEDANG MEMBACA
Midnight nightmares
Fiksi Penggemarاين داستان با يه شوخى نايل شروع ميشه.و هرى هم ميخواد كه انتقام بگيره.ولى انتقام هرى به چيزى تبديل ميشه كه حتى هرى هم انتظارش رو نداره....(خلاصه داستان) Watch the two big red eyes They never stop looking at you Don't just shut your eyes Don't just ru...