part 1: Meet you.

533 50 6
                                    



"سانگ بوم من قبل از شروع این رابطه چندین بار بهت گفته بودم. این برای ما امکان نداره."

"چرا؟نکنه پسر دیگه ای رو دوست داری؟ من خسته کننده ام؟چی باعث شده فکر کنی که من با این کنار میام؟"

"از چی صحبت میکنی؟داری من رو به خیانت متهم می‌کنی؟"

"مطمعن ام این کلمه از دهنم خارج نشده و تو بهتره منظور گرفتن از حرف های من رو‌ تموم کنی تنها هدف من اینه که همه بدونن تو به من تعلق دا... "

"من متعلق به کسی نیستم بوم من مال خودمم و اگه تو چنین چیزی فکر نمی‌کنی بهتره راهمون رو همین جا از هم جدا کنیم."

"واقعا..؟ به همین راحتی تمومه؟"

"وقتی این چیزی بود که خودت می‌خواستی اجازه نداری شکایت کنی"

"اما من فکر کردم اونقدر برات ارزش دارم که این کار رو بخاطرم انجام بدی..."

"بیا این بحث رو ادامش ندیم، ‌ طوری زندگی کن که انگار از اول پارک جیمین نقشی توی زندگیت نداشته."

این حرف از بین لب هایش خارج شد‌ پشت به پسر بزرگتر کرد و راهش را سمت بیرون اتاق کج کرد لب هایش را روی هم فشرد تا اشک های لجوجش پایین نریزد درست بود که هیچ وقت عاشقش نبود اما دلبستگی یا شاید عادتی که نسبت به بودن ها و محبت هایش پیدا کرده بود دلیلی برای ناراحتی اش درست می‌کرد اما با بیرون اومدن از اتاق چشمش به شخصی افتاد که قطعا نباید اونجا حضور داشت.

"پس پارک جیمین یک همجنس بازه؟"

***

"ته اوپا"

دختر گفت و با عشوه لبش را گاز گرفت و به سمتش قدم برداشت وقتی به او رسید موهای بلند و براقش را پشت گوشش گذاشت.

" اوپا من و چند تا از بچه های دانشگاه می‌خوایم بریم تموم شدن پروژه رو جشن بگیریم همه دوست دارن تو هم اونجا باشی میشه بیای.. لطفا. "

لطفا را با عشوه ی زیادی گفت چشم هایش را به طرز زیبایی مظلوم کرد.
دست های سفید و ظریف دختر را در دستش گرفت و با بالا آوردن ان بوسه ای رویش کاشت.

"وقتی یک از زیبا ترین دختر های دانشگاه من رو دعوت میکنه امکان داره که رد کنم؟"

دختر سرخ شد.
شاید یکی از دلایلی که نصف دختر های دانشگاه سعی در نزدیک شدن به او داشتن رفتار و لاس های ماهرانه اش بود که اعتماد به نفس زیادی به آنها می‌داد و گاهی هم باعث اغوا شدنشان می‌شد.
هرچند همه اطلاع داشتن که نمی‌توانند از این حد پیشروی کنند چون دست رد به سینه شان می‌خورد.

"میشه یکی دیگه از این لیوان داشته باشم؟"

رو به بارمن گفت و بعد از گرفتن پاسخ سرش را به سمت پیست رقص برگرداند‌.
بی حوصله نگاهش را در اطراف می‌چرخاند نمی‌دانست دقیقا انتظار چه چیزی را می‌کشد چند لحضه بعد نگاه اش روی پسری مکث کرد که دقیقا آن طرف پیست رقص‌ نشسته بود لباس سفید رنگ و‌نازکش و شلوار پارچه ای روی بدنش بدجور خود نمایی می کرد و زیبایی اش را در چشم قرار می‌داد.
حس کرد سرعت کوبیدن قلبش به قفسه ی سینه اش به طرز عجیبی بالا رفته اون حتی مست هم نشده بود تا این اتفاق عجیب را به الکل نصبت دهد...نگاهش را بیشتر زوم صورت پسرک کرد پوستی صاف و سفید چشم هایی کشیده و زیبا و لب های... لب هایی که برای بوسیده شدن توسط اون التماس می‌کردند.
کمی بعد پسرک از روی صندلی بلند شد و با مردی که تقریبا دو برابرش هیکل داشت به سمت قسمتی از بار رفت که به اتاق های بالا راه داشت.
چه رابطه ای بین آنها بود؟ چیزی مانند خوره به جانش افتاده بود که باعث شد به همان سمت که آنها رفتن برود و تعقیبشان کند...
پسر بزرگتر کارت را جلوی در گرفت و در باز شد.
احتمالا قرار بود سکسی با هم داشته باشند. نمی دانست فکر کردن به این موضوع چرا انقدر باعث عصبانیتش می‌شد.

One body and two hearts.Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang