یونگی دستی به موهاش کشید و نفسش رو با فوتی بیرون داد. چارهای نداشت! باید اون پسر رو میبرد خونهی خودش و همونجا، دور از چشم کوک یا هر کسدیگهای نگهش میداشت... باز هم باید تنهایی همهچیز رو سر و سامون میداد.
اون یه بتا بود. کسی جدیش نمیگرفت... چرا؟ چون اون یهچیز کوفتی به اسم فرومون نداشت... چیزی که توی اون جامعهی به فساد کشیدهشده، حرف اول رو میزد... جونگکوک هم که امگا بود... درسته خیلی قویتر از اون حرفا بود که با گفتن این حقیقت بهش، باعث اذیت پسر دیگه بشه؛ اما فقط ترجیح میداد تموم بار این موضوع، روی دوشهای خودش گذاشتهبشه!
"میبرمش خونه... خونهم!" یونگی گفت و مرد چشمهاش درشت شد. میدونست تموم مراحل این عملیات از رئیسشون، جناب جئون، مخفی مونده؛ ولی این دیگه زیادهروی بود! توی همچین موقعیتی، اون باید تصمیم میگرفت! نه یه بتا!
"نمیشه! باید حتماً به رئیس خبر بدیم!" مرد گفت و یونگی متعجب، ابرویی بالا انداخت:" ببخشید؟ الآن داری میگی کاری که من گفتم رو نمیکنی؟" مرد شونهای بالا انداخت و قدمی سمت جیمینی که گوشهی اتاق کز کردهبود، برداشت:" از اولش هم سپردن همچین ماموریت مهمی، دست یه بتا، کار درستی نبود!"
بتا پوزخندی زد و با گذاشتن دستش، روی شونهی فرد، اون رو متوقف کرده و سمت خودش، برگردوند. قبل از اینکه حرفی میون اون دونفر ردوبدل بشه، جیمین تکونی خورد و لب باز کرد. "به آلفا... بودنت... ن-نناز... ا-اگه این... کار رو کنی... اون میاد و... ازت... ازت میگیردش!" هقی زد و گلولههای درشت اشک، روی صورتش شلیک شدن.
یونگی با عجله خودش رو بهش رسوند و جلوش، روی زمین زانو زد. تن ظریفش رو میون دستهاش کشید و سرش رو نوازش کرد:" چی شده؟ کی این بلا رو سرت آورده؟" جیم هق دیگهای زد و بعد، دست کوچیکش رو بالا آورده و روی صورت بتا گذاشت:" الآن... حتی... از تو هم کمترم بتا! م-من... ا-اون... ."
فوران احساساتش که فقط توی عجز و ناراحتی خلاصه میشدن، به صورت قطرات شفاف اشک، روی صورتش، خودشون رو نشون دادن. تموم تنش میلرزید و لبهای خشکشدهش، با قطرات شور بارون چشمهاش، خیس میشدن!
یونگی، اون رو بیشتر توی آغوشش جا داد و بیاختیار، بوسهای روی موهای پسر کاشت. به خودش فشردتش و زیر گوشش، کلمات محبتآمیزی زمزمه کرد. میدونست هیچ فایدهای برای حال و روز پسر نداره و اون قرار نیست به این زودیها خوب شه؛ ولی در حالحاضر این تنها کاری بود که از دستش برمیاومد؛ پس نمیخواست دریغ کنه!
با حلقه کردن یه دستش، دور کمر جیمین، و بردن اون یکی دستش زیر زانوهاش، بلندش کرد و سمت در چرخید. چشمغرهای به مرد آلفا رفت و از اتاق بیرون اومد. درسته... شاید یونگی یه بتا بود، شاید کسی بود که نمیتونست از خودش فرومون ترشح کنه و بویِ فرومونها رو حس کنه... شاید اون هیچ گرگدرونی نداشت؛ ولی باز هم، اون شوگا بود! کسی که حتی اسمش رعشه به تن خیلیها میانداخت!
YOU ARE READING
Toward The Dark || VKook || Full
Fanfiction[کامل شده، فصل اول] کاپل: ویکوک ژانر: امگاورس، جنایی، عاشقانه، اسمات، کمی بیدیاسام نویسنده: SHin خلاصه: جئون جونگکوک، رئیس خفنترین باند مافیای کره، یه امگاست. کسی که از جنسیتثانویهش متنفره و با استفاده از داروی عجیبی، خودش رو جای آلفاها زده...