Part 06 (Last)

464 29 1
                                    

"نه!" کوک داد زد و خودش رو میون تهیونگ و جین انداخت. دست‌هاش رو باز کرده‌بود تا بتونه جلوش رو بگیره؛ ولی وقتی با واقعیت مواجه شد، خیلی دیر بود. تهیونگ بهش رسیده‌بود. و دندون‌های نیش‌ش، گردن امگا رو هدف گرفته‌بودن...

پلک‌هاش روی هم لغزیدن و تاریکی همه‌جا رو فرا گرفت. اون حالت تهیونگ، حالتی تهاجمی بود و می‌دونست اگه اون دندون‌های نیش با گردن‌ش اصابت کنه، اون رو از هم می‌دره و اونجا می‌شه پایان کارش! لب گزید و محکم‌تر چشم‌هاش رو، روی هم فشرد.

تهیونگ، با دیدن جونگ‌کوکی که روبه‌روش قرار گرفت، ترسیده، سعی کرد تا مسیرش رو عوض کنه؛ ولی خیلی دیر بود! پس کاری رو کرد که توی اون لحظه از دست‌ش بر می‌اومد! سر به زیر انداخت و با تموم جون‌ش، لب گزید. پیشونیِ آلفا، توی گردن امگا فرو رفت و دندون‌های نیش‌ش، لب پائین‌ش رو پاره کرد!

فواره‌ای از خون از دهن‌ش روی زمین می‌ریخت و سر راه‌ش هم مقداری از لباس مشکی‌رنگ کوک رو، کثیف می‌کرد. هر دو، خشک‌شون زده و بی‌حرکت به رو به روشون خیره بودن. تهیونگ به زمین خاکستری‌رنگ، که کم‌کم از ریزش قطرات قرمز خون، رنگین می‌شد و امگا هم به دیوار کثیف و سردی که با فاصله‌ی زیادی، پشت آلفا قرار داشت!

دست‌هاش بالا اومدن و دور آلفا حلقه شدن. لب‌هاش باز و بسته می‌شدن؛ ولی صدایی ازشون بیرون نمی‌اومد. ترس تن‌ش رو احاطه کرده و افکار ناجوری از ذهن‌ش می‌گذشت. "ت-تهیونگ؟!" در آخر، وقتی بالاخره تونست کمی خودش رو جمع‌وجور کنه، زمزمه کرد. اون که نای حرف‌زدن نداشت، فقط با تکون‌دادن سرش، بهش فهموند که هنوز زنده‌ست!

آروم شونه‌هاش رو گرفت و اون رو از خودش فاصله داد. با دقت به اجزای صورت‌ش خیره شد و با دیدن لب‌ش، غمگین، دستی روش کشید. خون‌های خشک‌شده‌ی روش، نمی‌ذاشتن مقدار بیشتری خونریزی داشته باشه و این جای شکر داشت! تهیونگ، با چشم‌های سرد و بی‌جونش، به امگای عزیزش که با نگرانی براندازش می‌کرد، نگاه کرد. حرف زدن براش دردناک بود؛ ولی نمی‌تونست جلوی خودش رو بگیره:" چرا پریدی وسط؟"

کوک یواش به پشت سرش نگاه کرد. جایی که جین و چا شیک، و بقیه‌ی افرادشون عقب‌نشینی می‌کردن و با استرس اون دو رو تحت‌نظر داشتن. پوزخندی زد و سمت‌ش برگشت:" فقط همکاری کن، باشه؟" اون که منظورش رو نمی‌فهمید، ابرویی بالا انداخت. دهن باز کرد تا چیزی بگه؛ ولی ناگهان چشم‌های امگا پر از اشک شد و زد زیر گریه...

صدای هق‌هق‌هاش، چنگی بود روی قلب وابسته‌ی تهیونگ و اون رگ آلفایی‌ش رو تحریک می‌کرد! ناخن‌هاش که حالا مقداری کوتاه‌تر شده‌بودن، باز شروع به رشد کردن و رایحه‌ی تندش بار دیگه به مشام‌شون رسید. خیز برداشت و خواست بهشون حمله کنه؛ ولی کوک محکم‌نر اون رو توی آغوش‌ش کشید.

Toward The Dark || VKook || FullOnde histórias criam vida. Descubra agora