Part 03

379 62 30
                                    

به آهستگی لای پلک‌هاش رو باز کرد. حس رخنگی تموم تنش رو پر کرده‌بود و احساس سنگینی‌ای روی قفسه‌ی سینه‌ش، اذیتش می‌کرد. گردن سفت‌شده‌ش رو کمی تکون داد که درد وحشتناکی هم توی اون ناحیه پیچید.

با هر بدبختی‌ای که بود، سر بلند کرد و کمی توی جاش نیم‌خیز شد... ولی بیشتر از یه حدی نتونست! چون سر کسی که خیلی هم سنگین بود، روی سینه‌ش قرار گرفته‌بود، نه اجازه‌ی حرکت رو بهش می‌داد و نه تنفس! هوفی کرد و با دستش، تهیونگ رو پس زد؛ ولی درد گردنش بیشتر شد.

آخ ریزی گفت و گردنش رو مالش داد، که جای دوتا سوراخ ریز رو روی پوستش حس کرد. چشم‌هاش گشاد شدن و این بار با شدت بیشتری ته رو پس زده و با عجله خودش رو به آینه‌ای که روی میز توالت بود، رسوند. جای دندون‌های آلفا روی پوست گردن سفیدرنگش خودنمایی می‌کرد.

لب‌هاش لرزیدن و بغض بدی توی گلوش به وجود اومد... اون مارک شده‌بود؟! اون هم توسط کسی که هیچ علاقه‌ای بهش نداشت؟ اون هم نه هر مارکی! از میزان دردش مشخص بود که اون مُهرمالکیت روش زده... و این یعنی کوک قرار بود تا یه مدت خیلی طولانی، فرومون‌های امگایی از خودش ترشح کنه!

در حالت کلی اون داروی عجیبی که به دستش رسیده‌بود و منبعش رو هم نمی‌دونست، جلوی ترشح فرومون‌های امگاییش رو می‌گرفتن و به‌جاش، اون قسمت ژن آلفایی ناخالص درونش رو، که از پدرش به ارث برده‌بود، فعال می‌کردن و اجازه می‌دادن فرومون‌های آلفایی ترشح کنه!

البته همه می‌دونستن که اون یه امگاست! ولی به خاطر همین خصلت عجیب‌غریبش، بهش احترام می‌ذاشتن... و خب... ترس هم یکی از دلایلش بود! و حالا... اون دیگه نمی‌تونست از اون ویژگی استفاده کنه! چون یه پسر خنگی به اسم کیم تهیونگ، این بلای کوفتی رو سرش آورده‌بود!

مارک مالکیت روش، اون رو به شدت ضعیف و حساس می‌کرد... چون این مارک رو، آلفاها روی کسی می‌ذاشتن که میتشون نیست، و خب امگا هم هیچ نیازی به اون آلفا نداره! پس با این کار یه وابستگی‌ای که شکل اجبار داشت رو بینشون به وجود می‌آوردن... و این وابستگی رو کوک، از همین‌الآن می‌تونست حس کنه!

اون حس کوفتی‌ای که وادارش می‌کرد روی تخت برگرده و خودش رو توی بغل آلفا مچاله کنه! که فرومون بیشتری ترشح کرده و توجهش رو به جون بخره! که بتونه کل آلفا رو برای خودش داشته‌باشه! و همینطور... همراه با تمام اینا، اون درد مضافی که هر لحظه روی گردنش بیشتر می‌شد و عذابش می‌داد.

و چیز دیگه‌ای که به شدت روی نروش راه می‌رفت، تهیونگ بود! دو روز هم نمی‌شد که با اون پسر دردسرساز آشنا شده‌بود... ولی به جرئت می‌تونست بگه که اون یکی از عوضی ترین آدم‌هاییه که توی عمرش دیده!

وقتی مارک روت باشه، دیدن آلفات با کس‌دیگه‌ای خود مرگه! و تهیونگ هم که همیشه با دیگرانه... چه آلفا چه اُمگا! این خود جهنم بود براش... با قورت دادن آب‌دهنش، بغضش رو کنار زد و سمت لباس‌هاش رفت تا چکشون کنه و ببینه مناسب پوشیدن هستن یا نه...

Toward The Dark || VKook || FullTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang