Part 02

440 70 44
                                    

نگاهشون به سمت در کشیده شد. پسری، تقریبا ریز جثه وارد شد. تهیونگ، لبخندی زد و قدمی به سمتش برداشت. کوک، سر تا پای مرد رو نگاهی کرد. قد نسبتا بلندی داشت ولی به پای اون و یا ته نمی‌رسید... اندامش هم... خب... می‌شد گفت اصلاً بهش نمی‌خورد یه آلفا، با رایحه‌ی قوی چوب باشه! 

تهیونگ، نزدیک‌تر رفت و با لبخند روی لبش، پسر رو بغل کرد. نکته‌ی قابل توجه برای کوک، این بود که اون به شدت سافت، در برابرش رفتار می‌کرد... واقعا داشت ادای امگاها رو در می‌آورد! ولی چرا؟ بعدم... اون گفته بود دارو؟ از کجا می‌دونست کوک دارو مصرف می‌کنه؟

داروهایی که جونگ‌کوک برای مهار رایحه‌ی وانیلش استفاده می‌کرد، به‌خصوص بودن و جایی پیدا نمی‌شدن! اونا با اکثر داروهایی که توی بازار به راحتی در دسترس بودن و بقیه ازشون استفاده می‌کردن فرق داشتن... ولی اون فهمیده بود؟ البته احتمال اینکه تهیونگ فکر کرده باشه، کوک هم مثل بقیه، از اون اجناس ارزون و به‌دردنخور استفاده می‌کنه هم، کم نبود!

هوم کشیده‌ای زیر لب گفت و سعی کرد با نگاه کردن به کتاب‌ها خودش رو مشغول کنه؛ ولی یه حس عجیبی وادارش می‌کرد تا برگرده و اون دو نفر رو زیر نظر بگیره... چرا؟ چرا باید دلش می‌خواست اونا رو بپاد؟ اصلاً چرا هنوز اونجا بود؟ چرا جذب ته شده بود؟ هِی! مگه اون جذبش شده بود؟ نه اصلاً! اصلاً و ابداً! اونا نمی‌تونستن مِیت باشن!

تنفری که کوک نسبت به میت داشت، به قدری بود که هر موقع یکی از دشمن‌هاش رو می‌کشت، میت اون فرد رو زنده نگه می‌داشت و می‌ذاشت اونقدری زجر بکشه، که از درد بمیره و خودش هم تا لحظه‌ی آخر نگاهشون می‌کرد و لذت می‌برد! خیلی‌ها سر همین مسائل فکر می‌کردن که کوک سادیسم داره... ولی خودش خوب می‌دونست که فقط به خاطر نفرتشه که این کارا رو می‌کنه!

پس... اگه قرار بود اون فرد میتش باشه... مطمئناً سرنوشت خوبی در انتظارش نبود! پوزخندی زد و به تهیونگ خیره شد. اون پسری که تا چند دقیقه‌ی پیش، خیلی مردونه رفتار کرده بود، الآن لبخندهای مستطیلی شکل کیوتی می‌زد و گاهی هم صداهای ریزی از خودش در می‌آورد!

رایحه‌ی پنبه، کل فضای کتاب خونه رو پر کرده بود و امگا رو به این فکر وا می‌داشت که چطور یه نفر می‌تونه انقدر فرومون از خودش ترشح کنه؟ نگاهش، سمت پسر آلفا کشیده شد... هم بو، و هم چهره‌ش به شدت براش آشنا می‌زد؛ ولی به یاد نداشت کجا دیدتش.

ذهنش همینطوری در کند‌وکاو بود تا اینکه بالاخره جرقه‌ای زده شد و... بنگ! اون یادش اومد! همون بود... دوست دوران بچگیش... ذوقی کرد و قدمی سمتش برداشت:" جیمین! پارک جیمین!" هیجان زده شده بود؛ همین هم سبب شد تا کمی بیشتر از حد معمول، فرومون ترشح کنه! 

مقداری خیلی کمی، بوی وانیل اومد ولی همون یه ذره هم، برای مشام قوی پسر کافی بود تا متوجهش بشه! هوا رو بیشتر بوئید و لحظه‌ای که مطمئن شد بو، از سمت اون میاد، خیره نگاهش کرد. با دستش، تهیونگ رو که روبه‌روش بود، کنار زد و با اخم ریزی که روی صورتش جا خوش کرده بود، نزدیکش شد.

Toward The Dark || VKook || FullTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang