part 7

486 135 45
                                    

جونگ‌کوک به جیمین کمک کرد تا روی مبل بشینه،با نگرانی دستی به گونه امگا کشید و گفت

_حالت خوبه عزیزم؟درد داری؟

جیمین سرش رو روی شونه مرد گذاشت و گفت

+خوبم فقط بخاطره اینکه صبحانه نخوردم یکم ضعف کردم

گوک نچی و گفت

_جیمین چندبار بگم اول از همه وقتی چشماتو باز میکنی باید صبحونتو بخوری؟چرا حرف گوش نمیدی؟

جیمین چشمی چرخوند و گفت

+من وقتی چشمامو باز کردم زنگ در خونه خورد و پدر بزرگتون اومد تو خونه بعدم خودتون اومدین کی وقت میکردم صبحانه بخورم ؟به جای غر زدن برو یه چیزی بیار بخورم

جونگ‌گوک لب گزید تا به حرص خوردن کیوت امگا نخنده و بدون حرف رفت تو اشپرخونه تا براش صبحونه بیاره

کوک دستی توی موهای جیمین برد و نوازشش کرد و پرسید

_اذیتت که نکرد؟

جیمین سرش رو به دو طرف تکون و داد و گفت

+نه فقط ازم‌ معذرت خواهی کرد گفت دلش میخواد که دوباره برگردیم عمارت و از این حرفا ازم خواست شمادوتارو راضی کنم

گوک سینی به دست به طرفشون اومد طرف دیگه جیمین نشست و سینی رو روی پاش گذاشت و گفت

_اصن اول اینکه نباید در رو روش باز میکردی حالا باز هم که کردی نباید راهش میدادی حالا راهشم که دادی باید هرچی از دهنت درمیومد بهش میگفتی پیرمرده عوضی رو

گوک بعد از تموم شدن حرفش غذا رو توی دهن جیمین گذاشت،کوک اخمی به برادرش کرد و گفت

_حرف دهنتو بفهم درسته که از خونه بیرونمون کرد اما اون بازم‌ پدر بزرگمونه اتفاقا جیمین رفتار درست رو باهاش داشته هرچی نباشه اون سنی ازش گذ_

گوک حرف برادرش رو قطع کرد و بعد از گذاشتن سینی روی میز خودش رو جلوتر کشید و گفت

_اون شاید پدربزرگ موردعلاقه تو باشه اما برای من به جز یه ادم مستبد هیچی دیگه نیست پس به من نگو چطوری باید رفتار کنم که از این ژستای بابابزرگیت حالم بهم میخوره

کوک ابرویی بالا انداخت و حالا با صدایی که کمی بالا رفته بود گفت

_چی گفتی؟حالت از من بهم میخوره؟دلت یه کتک سیر میخواد نه؟

گوک از جاش بلند شد و گفت

_کتک؟اونم از تو؟نکنه واقعا فکر کردی زورت به من میرسه من توی یه حرکت دهنتو سرویس میکنم هیونگ خودتم خوب میدونی نمیتونی از زیر ضربه هام سالم بیرون بیای

کوک متقابلا بلند شد و زد زیر خنده

_جوک نگو بچه من از زیر دست تو سالم بیرون نمیام؟همین الانش کافیه انگشتم بهت_

 White Rose2Where stories live. Discover now