part 11

163 8 4
                                    

شنبه دوازده اکتبر-

*از دید لئو*

خب روز تولد لینداس امروز، امیدوارم همه چیز درست پیش بره اصلا دلم نمیخواد خودمو برای اتفاقی مقصر بدونم

دیروز زنگ زدم به گابریل تا ترتیب یه پارتی رو بده برای لیندا

باید حواسم به همه چی باشه امشب

تیشرت مشکیم و تنم کردم و رفتم در اتاق لیندا رو زدم

-هی تولدت مبارک

روی تخت خوابیده بود بعد حرفم لبخند زد، چشماشو مالید و رو تخت نشست

+هووم، میدونستی؟

-معلومه

رفتم رو تخت کنارش نشستم موهاشو زدم کنار و پیشونیش و بوسیدم

-خب، نوشتن چطور پیش میره؟

+خیلی عالی، شاید باورت نشه ولی از اون موقع که بهم دادی فک کنم ده صفحه پر کردم

-خب خوبه، بریم پایین یه چیزی بخوریم؟

+تو برو، منم لباس بپوشم میام!

-اوکی

از کنارش بلند شدم و رفتم طبقه پایین، آنتونی رو صندلی جلو اپن نشسته بود

+بیدار نشده؟

-چرا بیداره!

+خب، خبری نی؟

-از چی؟

+کلا! امشب! تولد! مایکل!

-از مایکل فعلا خبری نیست، تولد هم یه فکرایی کردم راجبش

آنتونی اومد حرف بزنه که حرفشو قطع کردم

-ولی تو دعوت نیستی!

+چی؟ چرا؟

-چون بهت اعتماد ندارم

+لئو

-اره ندارم! و برای همین تو امشب اینجا میمونی مواظب خونه باش تا برگردیم

+خیلی بچه ای

-نه من فقط تراست اشیوز (مشکلی که به کسی نمیتونی اعتماد کنی و به سختی اعتماد میکنی) دارم! میدونی بالاخره عادیه

+مهم نی! نمیام

لیندا اومد پایین تو آشپزخونه قهوه ای که براش ریخته بودم و دادم بهش

آنتونی: تولدت مبارک!

با لبخند جواب داد "خیلی ممنون"

-مربا تو یخچال هست

+اوکی، میخورم، مرسی

ساعت 7:00

برای اولین بار پیرهن سفید پوشیدم با جینم، لباس و انداختم رو جینم گردنبند کلید هم مثل همیشه گردنم بود

محفل قرمز مافیا Where stories live. Discover now