*از دید لئو*
ساعت تقریبا 3:00 صب بود از ساعت 1:00 که راه افتادیم تا الان هنوز نرسیدیم ولی فک کنم تا نیم ساعت دیگه برسیم به مقصد، انگار کلا خارج از این شهر بود و داشتیم وارد یه شهر دیگه میشدیم!
وسط راه من و آنتونی جامونو عوض کردیم اون نشست پشت موتور
-هییی، چقدر دیگه مونده؟
+نمیدونم، گوشییی رو نگاه کن ببین کجای راهیم
گوشی رو روشن کردم تا ببینم چقد دیگه راه داریم
-زده تا یه ربع دیگه میرسید
+خب دیگه!
یک ربع گذشت و جلوی یه خونه لوکس که در حیاطش خیلی بلند بود رد شدیم
آنتونی رفت پایینتر و موتور و اون گوشه ها گذاشت تا تو چشم نباشه
و منم داشتم میرفتم سمت در حیاط
که آنتونی یدونه زد بهم+هی، احمقی چیزی هستی؟
-چیه؟
+ما دست خالی اومدیم و اون تو فک کنم حدود پنجاه تا بادیگارد مسلح باشه یا حتی بیشتر
-خب چیکار کنیم؟
+ی راهی پیدا کنیم که یواش بریم تو
-راهی داری؟
+آره، برگردیم و دست پر بیایم!
-تو میتونی برگردی ولی من بدون لیندا از اینجا نمیرم
+وای خدایا، تو واقعا احمقی نگفتم بریم و برنگردیم، بریم و دست پر بیایم
-آنتونی، اول باید مطمئن شیم لیندا همینجاست
+چجوری قراره اینکار و کنی بدون اینکه گیر بیوفتی؟ مایکل من و میشناسه و صد در صد توعم میشناسه پس هیچ جوره نمیتونیم وارد شیم
-فاک
دستامو کنار کمرم گذاشتم و اینور و اونور چرخیدم
-باید یه راهی باشه
+ولی نیست! مشکل همینجاست
-از حیاط پشتی نمیتونیم وارد شیم؟
+فکر نکنم
-بریم یه نگاه بندازیم
خم شدیم و از کنار دیوار بزرگ خودمونو رسوندیم به پشت خونه که یه در کوچیک داشت و قفل شده بود
قفل و گرفتم دستم-عالی شد
+هیچ راهی نیست لئو
-هست! و این راه آخره
دوییدم رفتم سمت در اصلی خونه
+لئو... چیکا......
-هیییییییییی، ماااایکلللللل زورتتتتت به دخترتتتت میرسههههه فقططططط؟ بیااااا بیروننننن ببینمممم بیروووون و میخوااای چیکارررر کنیییی
YOU ARE READING
محفل قرمز مافیا
RomanceComplete S1🚫 season 2 upload... من بی اعتمادی رو تو چشماشون دیدم، ترس و تو صداشون شنیدم و عشق رو کنارشون حس کردم! ------------------------- خب،خب،خب سلام! این اولین داستانیه که دارم تو واتپد آپلود میکنم! امیدوارم خوشتون بیاد!🪐✨ نظراتتون برام خیلی...