بانداناش رو از روی سرش در اورد و روی اپن سرامیک شده پرت کرد. تنها توی آشپزخونه ایستاده بود و به طرز عجیبی، خسته بود.
پشت دستش رو جلوی دهنش گذاشت و خمیازه کشید. شب خوبی برای بار به حساب میومد و خودش گفته بود که دلش میخواد تا پایان ساعت کارشون اونجا بمونه. ولی الان که فکرش رو میکرد انگار اونقدر هم تصمیم خوبی نبود.
میتونست از تایم آزادش استفاده کنه و یکم به خودش برسه. وانش رو پر کنه و درحالی که توی گوشش شوپن پخش میشه دراز بکشه و به هیچی فکر نکنه. ولی به جاش چکار کرد؟ سر خودش رو با سفارشات بیپایانی که حتی درست کردنشون وظیفهش هم نبود گرم کرد.
دستاش رو بالا برد و بدنش رو کش و قوس داد. به محض تمیز شدن بار کیونگسو تصمیم گرفت بدون شب بخیر گفتن ازشون جدا بشه و شبش رو تموم کنه. و ییشینگ فقط تونست به بقیه بگه برن خونه و خودش کارا رو تموم میکنه.
بانداناش رو برداشت و وارد اتاق کارکنان شد. پیشبندش رو از دور کمرش باز کرد و روی کیفش که نیمه باز توی کمدش افتاده بود انداخت. چرا هیچ وقت یاد نمیگرفت زیپش رو کامل ببنده؟
روپوشش رو با بافت نازک سفیدش عوض کرد و لباسهاش رو کامل توی کیفش گذاشت. شسته شدن لباسهاش میتونست تا صبح صبر کنه ولی خودش نیاز داشت به محض اینکه وارد خونه شد دوش بگیره. بوی پنیر چدار و فلفل سیاه رو میتونست روی خودش حس کنه.
شلوار جینش رو توی پاش درست کرد و کیفش رو برداشت. در کمدش رو بست و از اتاق بیرون زد.
سعی کردن جلوی چرخیدن چشمهاش توی سالن رو بگیره. کیم سوهویی اونجا نبود. برخلاف میلش سه بار چک کرده و هربار فقط خودش بود و خودش بود و خودش. قرار نبود یک دفعه از ناکجا ظاهر بشه.
تمام لامثها به جز ال ای دی نارنجی رنگ موردعلاقهی کیونگسو رو خاموش کرد و به سمت در خروجی رفت و تمام مدت سعی کرد حس بدش رو نادیده بگیره.
چی میشد اگه براش صبر میکرد. انقدر به خودش زحمت داده و منوی یه بار رو برای دوتا پیر خرفت عوض کرده و تا قبل از نيمه شب تمام مدت همراهیشون کرد. نمیتونست دو ساعت اضافهتر صبر کنه و فقط به ییشینگ بگه ببخشید که انقدر امروز اذیت شدی؟
کلافه دستش رو روی صورتش کشید. چه انتظاری داشت؟ سوهو حتی زحمت مسیج دادن رو به خودش نداده بود. برای کسی مثل ییشینگ که هیچ وقت رابطهی اونقدر نزدیکی نداشتن وسط هفته تا نیمه شب صبر کنه؟
در رو قفل کرد و بیرون ایستاد. برخورد غیرمنتظرهی هوای سرد به صورتش باعث شد توی خودش جمع شه. کاش به حسش گوش میداد و کتش رو برمیداشت. ولی انگار خدا حروم کرده بود اون روز بهش آسون بگذره و مجبور بود توی اون هوا، با اون بافت نازک سوار موتوری که توی اون لحظه حالش ازش بهم میخورد بشه و تا خود خونه زجر بکشه.
VOUS LISEZ
Late Night at Vega
Fanfiction- Kaisoo / Sulay - کمک میخوای؟ سرش رو کج کرد. و خوشبختانه کیونگسو فهمید که باید ادامه بده. - مطمئنا آدم درست هست که کمکت کنه ولی حس میکنم اگه توی کارشون موفق بودن تو الان توی بار من ننشسته بودی. پس... کمک میخوای؟ تنها کاری که تونست انجام بده تکو...