🥀❤️⚰
#Revival
𝐏𝐚𝐫𝐭: #10«بخش پنجم: (لایه به لایه تا زندگی) استخوانها جان میگیرند و سفید و تازه میشوند. به هم وصل میشوند و خون روی آنها را میپوشاند. گوشت و رگها زیبایی میبخشند و بوی خون همهجا میپیچد. سپس پوست و مو جنازه را تکمیل میکنند. جنازهی تازه.»
استیفن کت و شلوار داغون شدهی تونی رو توی کاور گذاشت و اونو توی کمد خودش جا داد... سرشو برگردوند و به اسکلت تونی نگاه کرد.
"امشب انجامش میدم..."
استیفن امشب میخواست کارشو شروع کنه... دروغ بود اگه میگفت اضطراب نداشت! درواقع داشت داغون میشد! شدت گرفتن لرزش دستهاش یه امر عادی شده بود و از بیخوابی، زیر چشماش سیاه شده بود. فارغ از اینکه جادوی سیاه داشت رسما به فاکش میداد!
از اتاق خارج شد و به آشپزخونه رفت. امریکا داشت برای خودش وافل درست میکرد. وانگ هم مثل همیشه نبود! چند روزی میشد که بیشتر از همیشه تو کار غرق شده بود و اینطور که استیفن متوجه فهمید، وانگ یه دختر به اسم مدیسن رو دوست داشت. شاید هم نه اون مدل دوست داشتن و فقط رفیق بودن. به هرحال استیفن این روزا به هیچی جز اسکلت روی تختش اهمیت نمیداد.
ماگش رو برداشت و بیحوصله برای خودش قهوه ریخت.
امریکا زمزمهوار بهش گفت: "بهتر نیست یه صبحونه کامل بخوری؟ من دارم وافل درست میکنم و..."
استیفن لبخند بیحسی بهش زد: "ممنون، چیزی نمیخورم"
بعد برگشت تو اتاقش.امریکا کف دستش رو محکم کوبید به پیشونیش: "همینطوری ادامه بده که میمیره! حالا چه غلطی کنم!"
امریکا هیچ کاری نمیتونست کنه! تنها راه نجات دکتر استیفن استرنج، زنده شدن تونی استارک بود!*****
ساعت از دوازده گذشته بود...
روی تخت استیفن هیچ چیز جز اسکلت تونی و ملافهی زیرش نبود. استیفن دور تا دور اونو شمعهای سفید و بزرگ چید...
پارچهی لباس واندا هم درست روی قفسهی سینهی تونی قرار داد. در اتاق رو هم قفل کرد و پنجرهها رو بست.حالا بالای تخت ایستاده بود و یکی یکی شمعها رو روشن میکرد... بعد کتاب رو که حاوی طلسم بود پایین پای تونی گذاشت و خودش همونجا روی تخت چهارزانو نشست. خوشحال بود که تختش انقدر بزرگه.
استیفن یهودی نبود اما میتونست به زبان اونها بخونه و بنویسه. چیزایی که توی این کتاب بود اکثرا به زبان عبری بودن. البته استیفن این طلسم رو بارها و بارها تمرین کرده بود تا بتونه به راحتی تلفظ کنه...
چشماشو بست و زمزمه کرد: "پولسا دِنُرا"
این مهمترین جمله کتاب بود که بالای تمام صفحهها نوشته بود، به معنی نفرین مرگ (פולסא דנורא).
استیفن تا ده بار اینو زمزمه کرد و بعد چشماشو باز کرد.
DU LIEST GERADE
Revival (Tony X Stephen)
Horror(Ironstrange) -خلاصه: مدت زیادی از مرگ تونی استارک گذشته... و ماجراهای زیادی پیش اومده... بعد از گذشت این اتفاقات 'استیفن استرنج' میبینه که واقعا نمیتونه بدون 'تونی استارک' به زندگی ادامه بده! پس تصمیم میگیره اونو به زندگی برگردونه... نویسنده: ماه...