Part 11

130 36 136
                                    

🥀❤️⚰
#Revival
𝐏𝐚𝐫𝐭: #11

~🤏🏼🔞

دوباره شب از نیمه گذشت...
استیفن دوباره مشغول آماده کردن همون فضا شد...

فضای سنگینی که باعث تپش قلب و مختل شدن تنفس یه آدم عادی میشد!
اما استیفن هرکسی نبود... استیفن الان تو جایگاهی قرار داشت که بدون استفاده از اون تیکه از لباس واندا هم میتونست کار رو پیش ببره!

همونطور که امریکا حدس زده بود، استیفن بدجور داشت نابود میشد... از لحاظ روحی و روانی... و شاید هم جسمی! آره از این لحاظ هم داغون بود... و احتمالا خودش هم اینو خوب میدونست که از آینه به خودش نگاه نمیکرد!

امریکا صداهایی که از اتاق استیفن میومد رو واضح می‌شنید... موبایلش دستش بود و دلش می‌خواست به یکی زنگ بزنه و کمک بگیره! اما کی؟ پیتر که قطعا غش می‌کرد! وانگ هم که اصلا! نمیشد رو کمک وانگ حساب کرد چون قطعا بعدش یه دعوای بزرگ در راه بود. و بعدی... خب... هیچکسِ دیگه‌ایی که امریکا اونو بشناسه و ازش بشه کمک گرفت وجود نداشت! از طرف دیگه، می‌شد اینو برداشت کرد که استیفن دوستای زیادی نداره.

استیفن تا اینجا تلاش کرده بود و جلو اومده بود، پس بعید بود که عقب نشینی کنه و حتی یه ذره قانع بشه که بدتر از این خودشو با اون جادوی سیاه کثیف نکنه! استیفن به خودش اهمیت نمی‌داد... اگه اهمیت می‌داد قطعا وضعیتش اینطوری نبود!

امریکا نمی‌تونست براش کاری کنه... هیچکاری از دستش برنمیومد! حتی تلاشش هم بیهوده بود... ناراحت بود که به استیفن واسه این ماجرا کمک کرده... اگه زمان به عقب برمیگشت ممکن بود اونو کلا از این ماجرا منصرف کنه.

به هرحال دیگه کار از کار گذشته بود و استیفن دوباره داشت شروع میکرد... شروعِ دوباره‌ی طلسم نفرین مرگ.

"پولسا دِنُرا" مثل دفعه قبل به دفعات زیاد این کلمه رو تکرار کرد. بعد شروع کرد به خوندن همون طلسم به زبان عبری...

אני קורא לך בשם ווא, תחייה, תיוולד, תחזור שוב וזה» חטא גדול, תזהם את נשמתי ותחזיר אותו. בשמו «בשבילו
(ترجمه: تو را به نام وا می‌خوانم، زنده شو، متولد شو، دوباره برگرد و این گناه کبیره است، روحم را آلوده کن و آن را برگردان. به نام او برای او)

استیفن متوجه نبود اما هرچقدر که ظاهر تونی پیشرفت می‌کرد خودِ استیفن نابودتر از قبل میشد! حالا رنگ از صورتش پریده بود و رنگ لباش تیره شده بود! هاله سیاهی دور چشماش بود و رگ‌های مشکی دور چشمش برجسته شده بودن. سفیدی موهاش هم بیشتر شده از قبل شده بود! رگ‌های گردن و ساق دستش برآمده و سیاه شده بودن! اما استیفن دست نمی‌کشید... می‌خواست تونی رو زنده کنه!

همه‌ی اینا به زنده کردن تونی می‌ارزید... تمام این سیاهی از قلبِ پر از عشق استیفن سر چشمه می‌گرفت؛ پس حالا که اینهمه پیشرفت کرده بود نمی‌تونست عقب بکشه.

Revival (Tony X Stephen)Where stories live. Discover now