🥀❤️⚰
#Revival
𝐏𝐚𝐫𝐭: #20
𝐋𝐚𝐬𝐭 𝐏𝐚𝐫𝐭تونی تقریبا همهچیز رو درمورد اتفاقات بعد از مرگش فهمیده بود و پیتر هم کمی از ماجراهاشو براش تعریف کرده بود... فقط کمی. پیتر نمیخواست تونی بدونه که اون نزدیک بود یکی رو که روی خودش کنترلی نداره بکشه. یا نتونسته از عینک نگهداری کنه. یا حتی نتونسته برای مِی که داشت روی دستاش جون میداد کاری کنه.
استیفن هم راجع به بقیه تاجایی که اطلاع داشت بهش گفته بود... راجع به بروس و جنیفر، سم و باکی و جان واکر (لحظهایی که تونی فهمید جان برای یه مدت کوتاه، کاپیتان آمریکا شده واقعا دیدنی بود) و بقیه انتقامجویان. چقدر غمانگیز که همهچیز اینطوری از هم پاشیده بود.
تونی دلتنگ همه بود... اما نمیتونست باهاشون ملاقات کنه... به هرحال یه زندگی آروم براش به قیمت دور شدن از همه تموم شده بود.
به علاوه، تونی تونست به کمک استیفن و به نام 'توبی استنفورد' یه خونه بخره.
اونا اسباب کشی کردن ولی خب تونی ترجیح میداد اکثر اوقات پیش استیفن باشه. شاید چون سکوت اذیتش میکرد، شایدم چون داشت از یه کراش ساده به عشق میرسید! اونا هنوز سر قرار نرفته بودن و حتی همدیگه رو نبوسیده بودن. فقط ترجیح میدادن با هم حرف بزنن... خیلی زیاد و دست همدیگه رو بگیرن...
اما خب بالاخره وقت پیشرفت بود. امشب شبی بود که توبی استنفورد تصمیم گرفته بود با استیفن استرنج سر قرار بره. توبی کت و شلوار پوشید و عینک زد. و البته ماسک! توبی همیشه ماسک میزد تا نکنه با تونی استارک اشتباه بگیرنش!
استیفن هم بعد اینکه با کمک سلیقه عالی امریکا آماده شد، خداحافظی کرد و از خونه بیرون زد تا بره دنبال کسی که امشب باهاش قرار داره.
ترجیح میداد رانندگی نکنه و با تاکسی بره ولی خب... به خاطر تونی! یجورایی بهش حس خوبی میداد که بخواد بره دنبال تونی... البته بهتره بگیم توبی!
دقایقی بعد از توقف استیفن جلوی خونهش بود و بالاخره تونی سوار ماشین شد و ماسکش رو برداشت.
استیفن نگاهش کرد. تونی عینکش رو برداشت تا بتونه دقیقتر اونو ببینه "دکتر! تاحالا با کت و شلوار ندیده بودمت! بهت میاد!"
استیفن خندید و حرکت کرد "مزخرف نگو تونی! خودتم میدونی که دیدی"
تونی خندید "آره خب... عکسای مربوط به روزی که امریکا رو به فرزندی گرفتی و عکسای عروسی رو دیدم... عروسی دوست دختر سابقت!"استیفن سری تکون داد "آره خب! میخواستم حس پشیمونی بهش دست بده!"
تونی خندید و مشتی به بازوش زد "تو خیلی بدجنسی استرنج! ولی همهی اینا به نفع منه! یه مرد جذاب مال منه و بقیه میتونن برن به درک!"استیفن خندید و بعد آروم گفت: "شاید فقط امریکا درک کنه چقدر دلتنگ حرفای این مدلیت بودم"
تونی لبخندی زد و با لحن آرومی گفت: "خب... نظرت چیه بقیه حرفامونو توی اتاق..."
استیفن فشار دستشو دور فرمون بیشتر کرد "تونی! دارم رانندگی میکنم! لطفا!"
استیفن حق داشت، دلش نمیخواست اینبار به خاطر لاس زدن تونی هل بشه و تصادف کنه.
YOU ARE READING
Revival (Tony X Stephen)
Horror(Ironstrange) -خلاصه: مدت زیادی از مرگ تونی استارک گذشته... و ماجراهای زیادی پیش اومده... بعد از گذشت این اتفاقات 'استیفن استرنج' میبینه که واقعا نمیتونه بدون 'تونی استارک' به زندگی ادامه بده! پس تصمیم میگیره اونو به زندگی برگردونه... نویسنده: ماه...