Part 9

761 151 15
                                    

تقريباً جیغ می‌کشید و قطعاً صدای فریادهاش از گوش‌های جونگ‌کوکی که اتاقش فاصلهٔ کمی از اونجا داشت، دور نمی‌موندن.

به آخرین بسته‌ای که خدمتکار توی دستش گرفته بود و بیرون می‌برد، نگاه کرد.

_خواهش می‌کنم!

صدای فریاد ملتمسانهٔ پسر بزرگ‌تر یک بار دیگه توی گوش‌هاش پیچید و جونگ‌کوک چشم‌هاش رو روی هم فشار داد.

اومده بود که چی بگه؟ با چه رویی حرف بزنه؟ چطور توی چشم‌های جونگ‌کوک نگاه کنه؟

به اتاقی که حالا خالی از وسایلش بود، نگاه کرد و بعد به انعکاس خودش داخل آینه خیره شد. باید می‌رفت... می‌رفت و با پسر روبه‌رو می‌شد.

حتی نمی‌خواست که شرایط فعلی پسر رو تصور کنه. نمی‌دونست که جرعت روبه‌روشدن و زل‌زدن توی چشم‌هایی که درحال باریدن بودن رو داشت، یا نه.

اگر توی شرایط دیگه‌ای بود، بدنش رو به خودش می‌فشرد و هر کاری می‌کرد تا گریه نکنه؛ اما حالا... این کار تنها زیرسؤال‌بردن خودش بود.

بالأخره نگاه‌اش رو از تصویر خودش درون آینه گرفت و به‌طرف دری که باز بود، قدم برداشت.

وقتش بود...

از اتاق خارج شد. می‌تونست خدمتکاری که لحظاتی قبل توی اتاق بود رو با بستهٔ توی
دست‌هاش ببینه.

قدم‌هاش رو کوتاه و آروم برمی‌داشت؛ طوری که انگار نمی‌خواست به اونجا برسه.
طولی نکشید که تونست از دور یک جمع تقريباً پنج‌نفره رو ببینه.

جناب کیم پشت بهش ایستاده بود و نگهبان‌ها شخصی که با تمام توانش فریاد می‌کشید تا رهاش کنن رو نگه داشته بودن.

_خواهش می‌کنم پدر، خواهش می‌کنم. التماس می‌کنم. بهشون بگو ولم کنن. من بايد شاهزاده رو ببی‍...

صدای بلند اون سیلی که توی صورت تهیونگ فرود اومده بود و باعث قطع‌شدن حرفش شده بود، توی گوش‌های جونگ‌کوک اکو شد و برای لحظه‌ای از حرکت ایستاد.

می‌تونست سوفیایی که شوکه دست‌هاش رو جلوی دهانش نگه داشته بود رو ببینه. خودش هم به همون اندازه شوکه بود و قدم‌هاش رو سست‌تر از قبل برداشت.

برای دقایقی سکوت گوش‌خراشی اونجا رو فرا گرفت و بعد، دوباره صدای تهیونگی که این بار مستقیم جونگ‌کوک رو صدا می‌زد، بلند شد.

_ش‍... شاهزاده؟ شاهزاده استفن! خواهش می‌کنم صبر کنید! باید باهاتون حرف بزنم، یه چیز خیلی مهم هست که باید بهتون بگم. شاهزاده!

دست‌هاش رو با شدت تکون می‌داد و جیغ می‌کشید. می‌تونست طعم شور اشک رو توی دهانش حس کنه و جونگ‌کوک اما... بدون اینکه بایسته یا به پسر نگاه کنه، از کنارشون عبور کرد.

Kissy Face (Kookv)Where stories live. Discover now