[فانوس دوم]

249 70 15
                                    

همه چیز وابسته به زمانه ... اتفاقات توی لحظه خودشون می تونن اون تاثیر واقعی رو بزارن ...ولی اگر کمی دیر تر اتفاق بیافتن دیگه اون اثرگذشته رو ندارن و حس ناامیدی همه وجود ادمو فرا می گیره ...مثل حسی که ارباب پارک جوان وقتی چشماشو باز کرد و کسی رو در اغوشش ندید تجربه کرد.
شاید اگر به عقب برمی گشت با اون برده نمیخوابید تا این حس ناامیدی که تمام وجودش رو گرفته بود تجربه نکنه.

حس کسی رو داشت که رها شده ...درحالی که کسی که باید رها می کرد خودش بود .

اون برده باید مسئولیت قلبی که با دیدن اون تپیدنو از نو شروع کرده بود به عهده می گرفت نه اینکه فرار کنه.

این طور نمی شد باید با خودش حرف می زد . لباساشو از روی زمین که نتیجه یه شب پر شور بود برداشت و تنش کرد ...درحالی که داشت بندهای هانبوکش رو گره می زد محافظش رو صدا کرد .

_سوهیون

سوهیون که پشت در ایستاده بود با صدای ارباب جوان در کشویی رو باز کرد و داخل شد.
_ بله سرورم
_ بکهیون کجاست ؟؟
_ منظورتون همون برده اس ؟؟ توی انبار هستن دارن وسایل مراسمی که در پیش داریم رو اماده می کنن.
چانیول درحالیکه کلاه مشکی رنگ رو روی سرش میذاشت سری تکون داد.
_ برو بیارش اینجا ...

سوهیون تعطیمی کرد و خواست از اتاق خارج بشه که با صدای مردد چانیول دوباره ایستاد.

_ نه صبر کن خودم می رم

_این ماهی های نمک سود شده رو کی اینجا گذاشته بانو کیم بیا ببر اینا رو برای زمستون داخل اشپزخونه انبار کن ...هی تو مینسوک دارم می بینم که از زیر کار در می ری به ارباب پارک می گم بفروشتت تا حساب کار دستت بیاد گرچه که هیچ خاندانی به برده تنبلی مثل تو نیازی نداره.

صدای پیشکار از توی انبار به گوش می رسید در چوبی رنگ رو باز کرد و نگاهی به اطرافش انداخت تا بتونه کسی رو که مدنظرش بود پیدا کنه ...
پیشکار اعظم با دیدن ارباب جوان تعظیم کرد.

_ سلام ارباب چیزی نیاز دارین که به انبار اومدین ؟؟

چانیول که توجه پیشکار رو به خودش دید با حالتی مضطرب نگاهی بهش انداخت .

_اون برده اسمش چی بود اها بکهیون ...اون کجاست ؟؟ کارش دارم ...

_ اگر کاری هست بگید بنده دستور میدم اساعه انجام بشه ...

چانیول اخم محوی کرد.
_ گفتم که با خودش کار دارم ...

_ همین چند لحظه قبل فرستادمش عمارت خاندان جانگ تا هدایایی که پدرتون براشون تدارک دیده بودن برسونه .

چان با تعجب امیخته با عصبانیت گفت:

_ عمارت جانگ ؟؟ کی به تو گفت اون رو بغرستی ؟؟ به چه حقی همچین کاری رو کردی ؟؟

 " Yellow lantern "Where stories live. Discover now