؟ : داره فرار ميكنه بگيرش احمق
! : چشم قربان
؟ : برو دنبالش فرار كرد !
! : شرمندم قربان اون خيلى سريع درست مثل يه خرگوش واقعى
⭐️: بايد فرار كنم هرچى دورتر برم برام بهتره
_ خيلى سريع از پله ها بالا رفت و از در خارج شد بعد از چهار سال از اون ازمايشگاه يا بهتر بگم شكنجه گاه خلاص شد و تونست رنگ و نور خورشيد رو ببينه ولى اون الان فقط داشت به فرار فكر ميكرد پس انقدر دويد كه راهى كه ازش اومده بود رو فراموش كرده بود چشمش به در نيمه باز قرمز رنگى افتاد و به سرعت واردش شد
⭐️: اينجا كجاس؟ خيلى اشناس !
_ اون سر از حياط پشتى دبيرستانى كه قرار بود داخلش درس بخونه در اورده بود
⭐️: يادم اومد ! دبيرستان جه هوآ !
_ وقتى داشت دور و اطرافش رو نگاه ميكرد متوجه نگاه خيره يكى به خودش شد سرش رو برگردوند تا كسى كه بهش خيره شده بود رو ببينه خرگوش توقع داشت يه دختر با موى بلند قهواى رنگ به اون خيره شده باشه اما با ديدن پسري كه رنگ موهاش رنگ اوقيانوس و چشماش به رنگ سياهى شب بود حيرت زده شد
( چند دقيقه قبل از ديد تهيونگ )
* تهيونگ : با صداى زنگ گوشى و نور خورشيد از خواب بيدار شدم اما وقتى چشمم به ساعت افتاد فهميدم ديرم شده چون ساعت باتريش تموم شده بود و گوشى هم دير زنگ خورده بود فورى دست و صورتم رو شستم لباس پوشيدم و كيفم رو روى شونم انداختم و يك كيك كوچولو باز كردم و خوردم بعد به سرعت سمت مدرسه راه افتادم بالاخره رسيدم مدرسه و سمت در كلاس رفتم اون رو به ارومى باز كردم و با ترديد به داخل رفتم ولى استاد رو نديدم *
يونگى : بالاخره اومدى تهيونگ! اصلا معلوم هست كجايى؟؟!!
تهيونگ : هيونگ راستش رو بخواى ساعت باتريش تموم شده بود و گوشيم هم دير زنگ خورد براى همين دير شد
يونگى : ديگه چيزيه كه شده!
تهيونگ : يعنى چى ؟ يعنى كلاس رياضى تموم شد ؟!؟!
يونگى : خودت دارى ميبينى
نامجون : يونگى هيونگ اذيت نكنش تهيونگ استاد مريض شده براى همين امروز نيومده !
تهيونگ : واسه يه لحظه فكر كردم از كلاس جاموندم
هوسوك : من گرسنمه بريم كافه حياط پشتى يه چيزى بگيريم
نامجون :اره فكر خوبيه از وقتى اومديم مدرسه چيزى نخورديم
* تهيونگ : با بچه ها رفتم حياط پشتى تا يه چيزى واسه خوردن بگيريم *
يونگى : اقاى لى ميشه چهار تا كاپوچينو و كيك بدين
لى : بفرمايين ميشه 20 ون ناقابل
يونگى : بفرماييد
* تهيونگ : بعد رفتيم روى نيمكت ها نشستيم و شرع به حرف زدن كرديم *
هوسوك : كلاس بعدى چيه ؟
نامجون : موسيقى
يونگى : بايد روى اهنگ تِيك تو كار كنيم ؟
تهيونگ : اره بايد حسابى روش كار كنيم
يونگى : تهيونگ كيف پولم رو توى كافه اقاى لى جا گذشتم ميشه برى و بياريش؟
تهيونگ : اره
* تهيونگ : طرف كافه اقاى لى رفتم و كيف رو برداشتم ولى وقتى خواستم برگردم چشمم به يه گوله سفيد پشمالو افتاد يه خرگوش بود اونم اينجا درست توى مدرسه ما اون داشت به دور و اطراف نگاه ميكرد كه متوجه نگاه من به خودش شد و بهم نگاه كرد چشمم به دستش افتاد اون زخمى بود خواستم نزديكش بشم كه هيونگ صدام كرد *
يونگى : تهيونگ كفم چى شد ؟
تهيونگ : الان ميام
* تهيونگ : دوباره به طرف اون خرگوش كوچولو چرخيدم و نگاهش كردم خيلى دوست داشتم بدونم به چى فكر ميكنه دوباره سعى كردم نزديكش بشم *
⭐️: نكنه ميخواد شكنجم بده كه اينجورى بهم زل زده شايدم ميخواد ازم مراقبت كنه بايد مراقب باشم و حواسم رو جمع كنم داره مياد سمتم بايد فرار كن...ولى حس ترس بهم دست نميده شايد پسر خوبى باشه
* تهيونگ : اول ميخواست فرار كنه ولى بعد وايساد انگار ازم نميترسه نكنه چون پنجش زخمى شده نميتونه فرار كنه تصميم عاقلانه اينه كه با خودم ببرمش خونه تا زخمش رو براش ببندم *
تهيونگ : بچه ها من الان بايد برم خونه اگر غيبتم رو برام موجه كنيد تا يك هفته مشقاتون رو مينويسم
نامجون : نيازى به اينكار نيست الانم برو ما با مدير حرف ميزنيم
* تهيونگ : اروم خرگوش رو كرفتم بغلم و بعد از اجازه مدير از مدرسه زدم بيرن و به طرف خونه حركت كردم وقتى رسيدم در رو باز كردم و خرگوش كوچولو رو روى زمين گذاشتم بعد از عوض كردن لباسام رفتم سراغ جعبه كمك هاى اوليه و زخم پنجش رو براش پانسمان كردم بعد رفتم سر يخچال و چند تا هويچ اوردم گذاشتم جلوش و اونم با اشتياق شروع به خوردن كرد *
⭐️: حتى خودمم متوجه زخمم نشدم ولى اين پسر كه دوستاش تهيونگ صداش كرده بودن متوجه زخمم شد و برام بستش تازه الان توى خونه گرمشم و برام هويچ اورده كه بخورم
تهيونگ : ميخوام برا اسم بزارم
⭐️: اسم براى من ؟ اين خوبه چون انقدر اذيت شدم كه اسسم رو يادم نباشه
تهيونگ : جئون جونگ هيون؟
⭐️: به نشونه نه سرم رو تكون دادم
تهيونگ: جئون سوهيون؟
⭐️:به نشونه نه سرم رو تكون دادم
تهيونگ : جئون جونگ كوك ؟
⭐️:به نشونه اره سرم رو تكون دادم
تهيونگ : جونگ كوك اسم من تهيونگه و قرار چند روز اينجا بمونى تا ازت مراقبت كنم الانم هويچات رو كامل بخور تا برم يه دوش بگيرم و برگردم
جونگ كوك : هيچ وقت نه حالم براى كسى مهم بوده نه خودم حتى براى بابا خودم هم ارزشى نداشتم همين كه پول لازم شد من رو به مافياى كشور فروخت اما تهيونگ با همشون فرق داره اون مهربون و خوشكل هست احساس ميكنم ميتونم بهش اعتماد كنم
* تهيونگ : يه دوش ده دقيقه اى گرفتم و لباسام رو پوشيدم و موهام رو خشك كردم چشمم به جونگ كوك افتاد كه روى لبه ى ميز ناهار خورى هست و فورى رفتم اوردمش پايين *
تهيونگ : جونگ كوك كوچولو روى جاهاى بلند نرو ممكنه بيوفتى و اسيب ببينى اگه اينجورى بشه من ناراحت ميشم چون خيلى ناز و خوشكلى و بهم حس خوبى ميدى
جونگ كوك : تهیونگ ناراحت شد ؟؟ بايد از دلش در بيارم
* تهيونگ : داره نزديكم ميشه يعنى ميخواد چيكار كنه ا..اون الان پريد و دماغم رو بوسيد !!!*
جونگ كوك : چرا چيزى نميگه نكنه خوشش نيومده !!
* تهيونگ : كوك بدجورى داشت كيوت نگام ميكرد دلم ميخواست بگيرم بِچِلونَمش ولى خودم رو كنترول كردم و فقط دماغش رو بوسيدم بعد رفتم كتابم رو گرفتم اما اون نميزاشت بخونمش همش لباسم رو ميكشيد *
( شب )
* تهيونگ : داشتم اهنگ تِيك تو رو تمرين ميكرم و كوكيم باهاش سرتكون مى داد و حركات عجيبى انجام مى داد فكر كنم خوشش اومده بعد از يه ساعت تمرين رفتم دوبسته نودل دورست كردم و براى كوكيم هويچ بردم بعد از غذا خوردن يكم نقاشى كشيدم و با هم فيلم ديديم ساعت دوازده بود بلند شدم دندوناى خودم و دوتا دندون بامزه جونگ كوك رو هم مسواك زدم و رفتيم روى تخت و خوابيديم*
- مامان از اين رفتاراى وسواسيت خسته شدم نميزارى راحت باشم و يه جاى دور با دوستام برم
+ اما عزيزم براى خودت ميگم نميخوام بلايى سرت بياد
- گفتم تمومش كن !
~ ميرم دنبال مامانت تو كادو هارو باز كن و شمع رو فوت كن تا بيام
٪ حالا كه كه كادو هارو باز كردى نوبت شمع شده بايد ارزو كنى
- باشه
& تهيونگ...مامان و بابات...با ماشين تصادف كردن و...
تهيونگ : نه..نه...من نبايد...باهاش...دعوا ميكردم ...نه!!!
* تهيونگ: دوباره خواب اون روز رو ديدم عرق كرده بودم ترسيده بودم مقصرش همشم خودم بودم اگر با مامان دعوا نكرده بودم اونم از خونه نرفته بود باباهم مجبور نبود بره دنبالش و بعد با ماشين تصادف كنن اشكام بى اختيار روى گونم می چكيدن و منم كم كم به گريه كردن افتادم ولى كمى بعد دوتا دست دورم حلقه شد اون دستا مال كيين؟؟ سرم رو كنار تخت چرخوندم تا صاحب اون دوتا دست گرم و نرم رو پيدا كنم اما با ديدن يه پسر لُخت كه دوتا گوش بزرگ روى سرش داشت از تعجب خشكم زد*
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
پايان پارت اول
چطور بود ؟؟ خوب بود يا بد بود؟؟
امروز كلى درد سر داشتم بايد مژه كشيدن رو تمرين ميكردم و به ابجيم قول دادم فردا باهاش بازى كنم و كلى كار اينجورى
خستم دارم ميرم بخوابم و ساعت 7 صبح و من هنوز بيدارم
هم صبح تون بخير هم شبتون بخير اميدوارم خواب بايستون رو ببينيد باى باى 👋👋
YOU ARE READING
my cute love ( vkook )
Fanfictionخلاصه داستان : اين فيك راجب يه هيبريد خرگوش هست كه از دست يك يا چند نفر فرار كرده اون در هين فرار كردن سر از حياط پشتى يه دبيرستان در مياره و دقيقا همون لحظه با يه پسر چشم تو چشم ميشه 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜 قسمتى از فيك 👇 -نكنه ميخواد شكنجم بده ك...