*تهيونگ: از تعجب خشكم زده بود كلى سوال ذهنم رو درگير خودش كرده بود اون پسره كى بود؟ اهل كجا بود؟ چرا لباس تنش نبود؟ تو خونه من چيكار ميكرد؟ اون گوش هاى بزرگ خرگوشى روى سرش چيكار ميكرد؟ اون گوشا واقعى بودن؟ اگر بودن....نه نيستن هيبريد ها واقعى نيستن اونا مال قصه هان !! واى دارم ديوونه ميشم!! من مطمئنم ديشب با هيچكس نخوابيدم !!! اينجورى نميشه بايد به يونگى هيونگ زنگ بزنم*
( مكالمه يونگى+ و تهيونگ _ )
_ الو هيونگ؟
+ الو تهيونگ تويى؟؟
_ اوهوم هيونگ من ديشب با كسى نخوابيدم ولى همچنان دارم با جفت چشماى خودم يه پسر كه بنظر همسن خودمونه و لباس تنش نيست و يه جفت گوش روى سرش داره توى تختم ميبينم !!!
+ ميگم اون خرگوشه كه ديشب از مدرسه آورديش كجاس؟
_ نميدونم نيستش در صورت اينكه ديشب روى تختم بود !
+ خوب سادس ديگه اگر ديشب اون كنارت بوده ولى الان بجاش يه پسر خرگوشى كنارته بايد متوجه بشى كه اون يه هيبريد....
_ ولى اونا وجود ندارن!
+ پارسال وجودشون ثابت شد !
_ و..واقعا؟؟
+ اوهوم
_ ممنون هيونگ اگه شد ميام مدرسه
+ اگه شد؟؟ مگه مدرسه خونه خالته كه هر وقت خواستى بياى و برعكس!
_ بايد به كوكى برسم و ببينم ماجرا چيه!
+ باشه به مدير ميگم سرما خوردگيت بدتر شده و اگه تونستى مياى
( پايان تماس )
- بعد با يونگى خداحافظى و قطع ميكنه ميره سراغ كمد لباسا و يه دس لباس شلوار برمى داره و ميره سمت پسرى كه روى تخت خوابه
تهيونگ : بيا بگير بپوش تا باهات حرف بزنم
جونگ كوك : باش
- كوك لباسا رو پوشيد و سمت تهيونگ رفت
جونگ كوك : پوشيدم
تهيونگ : حالا بايد يه فكرى به حال اين بكنم چون من نميتونم هرروز خونه بمونم و مدرسه نرم!
- جونگ كوك ميره ميچسبه به لباس تهيونگ
تهيونگ : پس دوست ندارى خونه تنها بمونى.....آها فهميدم !
- جونگ كوك كه تهيونگ رو محكم بغل كرده بود سرش رو بالا مياره
تهيونگ : توى مدرسه ثبت نامت مى كنم !
جونگ كوك : اخه....چيزه....
تهيونگ : بدو يه كلاه هم بزن سرت تا حركت كنيم
جونگ كوك : باش
- سمت مدرسه راه افتادن و بعد از ده دقيقه رسيدن تهيونگ دست جونگ كوك رو گرفت و به دفتر اقاى سونگ / مدير وارد شدن
تهيونگ : ببخشيد مزاحم شدم اقاى سونگ ميخواستم راجب ثبت نام برادر كوچيكم با شما صحبت كنم
- و به سمت جونگ كوك اشاره كرد و مرد با ديدن اون پسر لبخند روى لبش نشست اما درست وقتى جونگ كوك چهره اون مدر رو ديد با ترس پشت سر تهيونگ فرار كرد
تهيونگ : ببخشيدش اون زياد بيرون نمياد براى همينه
سونگ : مهم نيست اسمش چيه ؟ چند سالشه ؟؟؟
تهيونگ : جئون جونگ كوك 14 سالشه
سونگ : اگه برادرين پس چرا فاميليتون......
تهيونگ : ما از يه مادريم واى هرگز نگفتم كه از يه پدرهم هستيم!!
سونگ : عجب ! برين سر كلاسا من پروندش رو درست ميكنم
تهيونگ : خيلى ممنونم كوك بيا بريم كلاس اول تاريخه
- و سمت كلاسا راه افتادن
تهيونگ : براى چى از مدير ترسيدى ؟؟ اون مرد خوبيه نميخواد بترسى
جونگ كوك : اخه......اون....
تهيونگ : رسيديم اينجا كلاس تاريخه و تو قراره پيش من بشينى گرفتى؟؟
جونگ كوك : اوهوم
- رفتن داخل و روى ميز سوم از رديف سمت چپ نشستن
يونگى : هى ته؟
تهيونگ : بله
يونگى : اين پسره كيه كه گذاشتى باهات روى يه ميز بشينه ؟ ما كه هميشه تكى نشستيم!
تهيونگ : همونى كه امروز كنارم پيداش كردم
يونگى : يعنى اين همون....
تهيونگ : اره فقط بايد همتون وانمود كنيد كه جونگ كوك داداش كوچيكمه
نامجون : اوكى
هوسوك : رومون حساب كن
- معلم وارد كلاس ميشه و ته توى گوش كوك ميگه : " اين معلم تاريخمون و اسمش يون جسوك هست " و كوك هم يه " باشه " اروم ميگه
جسوك : امروز يه دانش اموز جديد به جمعمون اضافه شده جونگ كوك پسرم بيا خودت رو معرفى كن
- جونگ كوك ميره جلوى تخته وايميسته و شروع به معرفى كردن خودش ميكنه
جونگ كوك : جئون جونگ كوك 14 ساله برادر كوچيكه كيم تهيونگ هستم
جسوك : از اشنايى باهات خوشبختيم حالا برو بشين كه درس امروز رو شرع كنيم
جونگ كوك : اقاى يون !
جسوك : معلم جسوك صدام كن !
جونگ كوك : بله معلم جسوك كتاباى من هنوز نرسيده ميگم اگه مشكلى ايجاد نميكه از روى كتاباى داداش تهيونگ درس بخونم ؟؟
جسوك : خيالت راحت مشكلى نيست
- جونگ كوك روى نيمكت كنار تهيونگ ميشينه و معلم درس رو شروع ميكنه
جسوك : درس 5 رو باز كنيد امروز ميخوايم راجب بدترين پادشاه دوره چوسان حرف بزنيم ولى قبلش كسى هست كه راجبش بدونه؟
جونگ كوك : من ميدونم
جسوك : برامون توضيح ميدى؟
جونگ كوك : بله حتما اون بچه سئونگ جونگ بوده كه توى سال 1494 بعد از مرگ پدرش به سلطنت ميرسه اما چون مردى خوش گذرون و خون ريز و وحشى بوده توى سال 1506 توسط چند نفر از وزيراش بر كنار و برادر ناتنيش چونگ جونگ به قدرت ميرسه تبعيد و توى همون سال از دنيا ميره اسمش يئونسانگون و متولد 24 اكتبر 1476 ودر تاريخ 20 نوامبر 1506 ( 30 سالگى ) از دنيا ميره اون عضو خاندان يى و پدرش سئونگ جونگ و مادش بانو يون بوده و دهمين پادشاه اين دوره بوده و.....
* زينگ زينگ*
جسوك : واو ! افرين برين و از زنگ استراحت لذت ببرين !
- همه از كلاس ميرن توى حياط و يه گوشه ميشينن
تهيونگ : اونارو اد كجا ميدونستى ؟؟
جونگ كوك : چى رو ؟
يونگى : درس تاريخ !
جونگ كوك : اها ! وقتى توى حموم بودى كتابت روى زمين باز بود و منم كنجكاو شدم بدونم توش چيه و با يه بار خوندن حفظش شدم
هوسوك : فقط با يه بار !
نامجون : بنظر مياد حافظه خوبى داشته باشى !
- مدير مدرسه ميره پيششون و جونگ كوك دوباره از ترس پشت تهيونگ فرار ميكنه
سونگ : تهيونگ ؟
تهيونگ : بله اقاى سونگ
سونگ : جونگ كوك الان يكى از دانش اموزاى اينجاس و پروندش امادس
تهيونگ : خیلی ممنونم
سونگ : چرا كلاه سرشه ؟! گرمش نيست ؟! بنظرم از سرش درش بيار
- و دستش رو دراز ميكنه تا كلاه رو از سر جونگ كوك برداره كه تهيونگ دستش رو ميگيره و به جونگ كوكى كه پشتش از ترس قايم شده نگاهى ميكنه
تهيونگ : چون اين تنها يادگاريه كه از مادرمون برامون مونده اون دوست داره وقتى از خونه ميره بيرون بزاره روى سرش تا احساس كنه مامان كنارشه
- و فشار دستش رو محكم تر ميكنه و ادامه ميده
تهيونگ : و احساس ناامنى ميكنه اگه كسى اونو از سرش برداره!!
- بعد دستش رو ول ميكنه
سونگ : خبر نداشتم ميرم تا به ادامه صحبتتون برسين
هوسوك : تهيونگ يهو چت شد ؟
تهيونگ : كى ؟ من ؟ اونه كه هردفعه كوكى رو ميترسونه نه من !
- يهو جونگ كوك روى زانوهاش ميوفته و بريده بريده در حالى كه سعى داره نفس بگيره حرف ميزنه
جونگ كوك : هيونگ دوستام...بايد نجاتشون بديم...اون ميكشتشون
- و شروع به گريه كردن ميكنه تهيونگ هم بغلش ميكنه تا اروم شه
تهيونگ : نامجون برو براش اب بيار! اروم باش اونا رو پيدا ميكنيم و نجاتشون ميديم
- نامجون اب رو مياره و جونك كوك اون رو ميخوره
يونگى : چى شد يهو ؟
هوسوك : الان خوبى ؟
جونگ كوك : اوهوم
نامجون : هى كوك ماجرا چيه ؟
تهيونگ : چرا هر وقت مدير رو ميبينى ميترسى ؟!؟!
جونگ كوك : بابام هميشه هر پولى كه از سر كار درمياور رو قمار ميكرد و سوجو ميخريد براى همين پول كرايه خونه اى كه توش بوديم رو يا دير ميداد يا اصلا نميداد و وقتى بابا بيكار شد همه بدهكارايى كه توى قمار و شرط بندى بهشون باخته بود اومدن تا پولشون رو بگيرن ولى بابا ديگه پولى نداشت و پول لازم بود صاحب خونه مارو از خونه بيرون انداخت و بابام دوستام رو به بدهكاراش داد تا ولش كنن چون دوستام يا خانوادشون شكار و يا ولشون كرده بودن براى همين با ما زندگى ميكردن اما اين كافى نبود اون منم بهشون داد و در عوض من ازشون پول گرفت من نميخواستم باهاشون برم دوست داشتم با بابام بمونم كلى خواهش كردم كردم كه نبرنم ولى بابا حتى يه نگاه هم بهم نكرد فقط گفت : "باهاشون برو شايد اونجا بتونى بهتر زندگى كنى " بعد با پولى كه گرفت رفت و ديگه برنگشت اونا مارو زدن رومون ازمايش انجام دادن شكنجمون كردن و رئيس اونا همين مرد يعنى مدير سونگ بود
تهيونگ : فردا / پنج شنبه ميريم دنبال دوستات!
جونگ كوك : اميدوارم حال جيمينى هيونگ و جينى هيونگ خوب باشه !
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
چطور بود ؟؟؟؟؟
بچه ها من متاسفم كه هفته قبل نشد آپ كنم وي پى انم باهام افتاده بود روى دنده لج ولى اينارو ولش چون ميدونم ميبخشين
الان ساعت 4 و 8 دقيقس كه اين پارت رو آپ ميكنم و اميد وارم خوب خوابيده باشيد و بخوابيد
شب همتون خوش و خواب بايستون رو ببينين
باى باى 👋👋
![](https://img.wattpad.com/cover/348185307-288-k793022.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
my cute love ( vkook )
Hayran Kurguخلاصه داستان : اين فيك راجب يه هيبريد خرگوش هست كه از دست يك يا چند نفر فرار كرده اون در هين فرار كردن سر از حياط پشتى يه دبيرستان در مياره و دقيقا همون لحظه با يه پسر چشم تو چشم ميشه 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜 قسمتى از فيك 👇 -نكنه ميخواد شكنجم بده ك...